اپیزود 35

ملکه الیزابت دوم، قسمت دوم

اشتراک‌گذاری:
تلگرام
واتساپ
توییتر

وقتیکه ملکه الیزابت دوم در سال ۱۹۵۲ سلطنت خود را شروع کرد هنوز ماشینهای با انرژی بخار هم در خیایانها تردد میکردند و اکنون که او هفتادمین سال سلطنت خود را طی میکند، دوره ماشینهایی برقی و عصر برق خورشیدی است.در این هفتاد سال همه چیز تغییر کرده. اما در تمام این سالها ملکه الیزابت در کاخ باکینگهام عهده دار مسئولیت سلطنت بوده. در بیشتر این سالها او توانسته چهره خوبی از خود به جامعه بریتانیا نشان دهد. در این اپیزود در مورد زندگی شخصی الیزابت دوم پس از تاجگذاری، جنجالهای مربوط به خواهرش مارگارت و همینطور رابطه او با نخست وزیران بریتانیا صحبت کردم .

 

لینکهای حمایت مالی  از پادکست داکس:  حامی باش  و PayPal  

وبسایت پادکست داکس

کانال یوتیوب داکس

اینستاگرام پادکست داکس

تلگرام پادکست داکس

پادکست داکس در شنوتو

 

متن پادکست

برای علاقه مندانی که به اسکریپت پادکست نیاز دارند:

سلام، من هم پیمان بشردوست هستم و شما دارید اپیزود سی و پنجم  پادکست داکس رو میخوانید.

در اپیزود قبلی در مورد سالهای کودکی ملکه الیزابت دوم گفتم. اینکه قرار نبود پدرش و خودش وارث تاج و تخت بشن، از اتفاقاتی که باعث شد سلطنت به خانواده اونها برسه گفتم، سالهای جنگ، چالشهای پدرش و همینطور سالهای جوانی، ازدواج و نهایتا تاجگذاری به عنوان ملکه بریتانیا و ملتهای مشترک المنافع هم صحبت کردم. یعنی تا اینجا تازه فقط ۲۶ سال از زندگی ملکه رو گفتم و هفتاد سالش مونده، راستش اولش میخواستم تمام وقایع این هفتاد سال رو در این اپیزود تعریف کنم اما دیدم اینطوری مجبور میشم که خیلی از مطالب جالب رو تعریف نکنم و یا بطور خلاصه بگم که دیدم اینطوری مطلب واقعا حیف میشه. برای همین پادکست سریالی ملکه الیزابت دوم رو سه قسمتی مردم و بقیه داستان ملکه الیزابت رو توی انی اپیزود و اپیزود بعدی یراتون تعریف میکنم.  توی اپیزود قبلی هم گفتم داستانم ملکه الیزابت دوم هم نتیجه تحقیق مفصلم از چندین فیلم مستند و کتاب و مقاله است که من به سیاق این پادکست تنها لیست مستندها رو درتوضیحات میذارم. حالا بدون هیچ مقدمه ای یه راست میرم سراغ ادامه داستان.

چند ماهی از تاجگذاری الیزابت دوم گذشته بود که روزنامه ها و مجلات بریتانیا پر شد از اخبار و شایعات در مورد خانواده سلطنتی. اینقدر این اخبار زیاد بود که فضای جامعه رو تحت الشعاع قرار داده بود. اخبار در مورد شخص ملکه نبود بلکه در مورد روابط پنهانی خواهرش مارگارت با یک افسر نیروی هوایی سلطنتی بود. سرهنگ تانسند peter townsend یک آقایی که از خود مارگارت چند سال بزرگتر بود. در واقع اصلا متاهل و صاحب چند تا بچه بود و عاشق و خاطرخواه مارگارت شده بود و تازه میخواست طلاق بگیره و بعد با مارگارت عروسی کنه. داستان این بوده که این بابا چندین سال به عنوان آجودان جرج ششم یعنی پدر مارگارت خدمت کرده بود، همه حا همراهش بود. حتی الان هم که جرج ششم مرده بود، جناب سرهنگ، آجودان ملکه بود و خیلی أوقات دوروبر ملکه میچرخید. آدم خوش تیپی هم بود و دل مارگارت رو برده بود. با همه اینها اگه این دو نفر آدمهای عادی بودن راحت میتونستن به عشقشون هم میرسیدن. اما کلیسای انگلیس چنین اجاره ای رو برای سر گرفتن این ازدواج نمی داد. ازدواج با یک فردی که قبلا عروسی کرده برای افراد خاندان سلطنتی مجاز نبود. عموی الیزابت، ادوارد رو یادتونه دیگه بخاطر همین مسئله مجبور شد که سلطنت رو کنار بذاره. الان هم مارگارت به هر حال توی صف سلطنت بود. درسته که نفر اول صف نبود اما به هر حال تاریخ نشون داده که  کسی چه میدونه ممکنه در یک شرایطی تاج و تخت بهش برسه. بنابراین عاقلانه این بود که خودش رو از این احتمال محروم نکنه. اگه ازدواج میکرد کلا جاش رو در صف سلطنت از دست میداد.

شاهزاده مارگارت و سرهنگ تانسند

این مساله شرایط رو برای ملکه هم سخت میکرد. از طرفی بعنوان خواهر و نزدیکترین فرد به مارگارت دوست داشت که اون رو خوشحال ببینه. از طرف دیگه به عنوان ملکه و رئیس کلیسا نمیتونست اجازه بده که این دو ازدواج بکنند و در ضمن جایگاه سلطنتیش رو هم حفظ کنه. اینجا بود که ملکه و دولت برای اینکه وجهه خاندان سلطنتی رو حفظ کنن یه تصمیمی گرفتن. در واقع این پیشنهاد چرچیل نخست وزیر بود که تاونسند رو بفرستن به بروکسل که در اونجا به عنوان وابسته نظامی سفارت بریتانیا کار بکنه. در لندن آفتابی نباشه بلکه آتش عشق ان دو نفر خاموش بشه، عشق یادشون بره. اوضاع برای مارگارت سخت بود، دلش با عشقش بود اما عقلش میگفت که این کار رو نکن. بالاخره تصمیم گرفت که القاب و جایگاه سلطنتی خودش رو حفظ کنه. این بود که یک پیام رادیویی داد که بله  وظایف سلطنتی برای من از هر چیز دیگه ای مهمتره و من رابطه ام رو خاتمه میدم. از همه کساییکه برای خوشحالی و خوشبختی من نگران بودن و دعا کردن سپاسگزاری میکنم. اینجوری بود که جنجالی که دامن ملکه رو گرفته بود بالاخره با تدبیر چرچیلی خوابید و تموم شد.

اما این آخرین جنجالی نبود که در مورد مارگارت درست شد. بذارید این داستان رو هم بگم و پرونده مارگارت رو ببندم  بعد برگردم به داستان ملکه الیزابت. حالا چرا دارم راحع به اینها میگم؟ جون هر جنجالی که برای یک فرد عضو خاندان سلطنتی پیش میاد این بحثها رو پیش میاره که چرا اصلا باید سیستم پادشاهی داشته باشیم؟ و در واقع هر جنجال برای یک عضو خاندان سلطنتی یک بحران برای شخص ملکه است. خب ببینیم داستان مارگارت چی شد؟ گفتم مارگارت این جنجال رو پشت سر گذروند. حالا دیگه یک شاهزاده بیست و چند ساله بود، شاهزاده بریتانیا، خواهر ملکه . خلاصه برو بیایی دیگه. مهمونی و محافل خاص و ملاقات با آدم های اشرافی. خلاصه با آدمهای مختلفی دیت میکرد. چند سالی رو با نامزدهای محتلف سر کرد. از یک معشوق به معشوق بعدی. از جمله یه دوره طولانی هم با یک فردی به اسم بیلی والاس قرار و مدار میذاشت و با هم تا پای نامزدی هم پیش رفتن اما آخرش بینشون به هم خورد و همه چیز تموم شد.

ازدواج مارگارت و آنتونی آرمسترانگ

دیگه پنج سال از اون ماجرای عشقی اش با کاپیتان تاونسند گذشته بود که با یک عکاس هنری مشهور آشنا شد. آنتونی آرمسترانگ عکاس معروف، تیریپ هنری. برو رو هم که خوب. چه عکسهایی میگرفت این آدم. عکسهاش توی گالریهای معروف نمایش داده شده و توی مجلات عکاسی تراز اول هم چاپ شده. عکاس قدری بود. خلاصه اینقدری جذابیت داشت که مارگارت بهش دل بست .و بعد از چند صباحی  با همدیگه ازدواح کردن و بعد هم صاحب دو تا بچه شدن. زوج خوشبخت، زن شاهزاده بریتانیا، مرد هم هنرمند درجه یک. یه وقتهایی با هم به وظایف سلطنتی میرسیدن. گاهی اوقات سفر می رفتند. مثلا به عنوان نماینده های ملکه رفتن امریکا با رئیس حمهورآمریکا و همسرش ملاقات کردن. همه چیز از بیرون خوب دیده میشد. دیگه چی از همچین زن و شوهری بهتر و بالاتر؟ اما افسوس که خیلی اوقات اون چیزی که ظاهر مساله است و همه میبینن با واقعیت امر خیلی تفاوت داره. این اقای آنتونی آرمسترانگ سر و گوشش بدجور میجنبید. در کنار زندگیش با شاهزاده مارگارت یه سری روابط عشقی و جنسی رو هم بطور موازی پیش میبرد. دیگه سر قضیه رو باز نمیکنم. فقط سربسته بگم که این فرد موردهای واقعا عجیبی رو در پرونده خودش ثبت کرده بود. با اینحال اینها هجده سال با هم زندگی کردن. ولی دیکه سالهای آخر مارگارت از قضایا بو برده بود و تحمل این وضعیت براش خیلی سخت بود. میدید این آدم بخاطر ازدواج با اون بوده که القاب سلطنتی گرفته، عنوان سلطنتی  ارل گرفته. لرد شده، یعنی عضو مجلس لردها یا مجلس اعیان بریتانیا شده. معروف شده، و همه اینها به خاطر مارگارت بوده. اما با این حال اینقدر راحت بهش خیانت میکنه و میره عیاشی میکنه بعد هم شب میاد توی خونه ای که با هم هستن میخوابه. این فکر و خیالها خارج از توان مارگارت بود و افسردش کرد. داروهای قوی و خواب آور میخورد، حال و روز خوبی نداشت. اینها دیگه مال دهه هفتاد میلادیه ها. تا اینکه با یک پسر جوونی که ۱۷ سال از خودش کوچکتر بود آشنا شد و بعد هم دوست شد و کم کم اون هم شروع کرد به خیانت کردن به شوهرش.

خانواده مارگارت

روابط مارگارت با معشوق جوانش پنهانی بود تا اینکه پاپاراتزیها رد این رابطه رو زدن. پاپاراتزیها عکاسهایی هستن که از زندگی خصوصی آدمهای معروف عکس میگیرن. اینها رو زیر نظر گرفته بودن. این دو نفر هم که خبر نداشتن پنهانی به استراحتگاه مارگارت توی یکی از جزایر دریای کارائیب رفته بودن و فکر میکردن که کسی از سفر اونها خبر نداره. غافل از اینکه پاپاراتزیها هم این راه دراز رو دنبال اونها تا اون سر دنیا رفته بودن و از بیرون اقامتگاه داشتن دزدکی ازشون عکس میگرفتن. و شما تصور بکنید فردای اون روز چه بلوایی در بریتانیا شروع شد. عکسهای عاشقانه خواهر متاهل ملکه به همراه معشوقش روی صفحه اول روزنامه ها بود. مردم عصبانی بودن که آخه اینها دیگه چه خانواده ای هستن؟ خانواده سلطنتی! اون موقع کسی از دسته گلهای شوهر مارگارت خبر نداشت مردم فقط مارگارت رو سرزنش میکردن. گرچه در اصل قضیه توفقیر چندانی نداشت و کار هر دو غیر قابل دفاعه. اما این رسوایی آسیب زیادی به اعتبار خاندان سلطنتی زد. بعضی از سیاستمدارها اینقدر شاکی بودن که گفتن این آدم شاهزاده سلطنتی نیست که این انگل سلطنتیه. این رو باید از سلطنت و وظایف سلطنتی محروم کرد. خلاصه رابطه مارگارت با شوهرش از قبلش هم که افتضاح بود، این گندی که بالا اومد هم آخرین  میخ به تابوت رابطه شون بود. از هم طلاق گرفتن. مارگارت دیگه خسته و دل شکسته بود. میدید فقط بخاطر اینکه خواهرش الیزابت چند سال زودترازش به دنیا اومده ملکه بریتانیا شده، بعد هم با کسی که دوست داشته یعنی فیلیپ ازدواج کرده. اما این از وضعیت زندگی خودشه. عشقهای نافرجام، روابط جنجالی. دردسر و بی آبرویی برای خانواده. دیگه مارگارت اون آدم سابق نشد. درگیر مشکلات روحی و سلامتش بود و آخرش در سال ۲۰۰۲ در سن ۷۱ سالگی از دنیا رفت. ۷۱ سالگی سن انقدر بالایی هم نیست مخصوصا اگه با بقیه اعضای خانواده سلطنتی مقایسه کنید میگید مارگارت جوون مرگ شد. چون اینها دودمانشان نود و چند سال یا حتی صد و چند سال رو شیرین عمر میکنن. خلاصه مارگارت عمرش رو داد به شما. این هم از مارگارت، حالا یه نفس بگیریم و برگردیم به داستان ملکه.

تصاویر جنجالی مارگارت و معشوقه اش

تا الان که من خدمت شما هستم و دارم این اپیزود رو منتشر میکنم ملکه الیزابت دوم تابحال ۱۴ نخست وزیر داشته. اما برای ملکه الیزابت بین همه نخست وزیرها گل سرسبدشون وینستون چرچیل بوده. چرچیل براش یه جایگاه خاصی داره. بالاخره چرچیل دوست پدرش بوده. وقتی که خودش بچه بود روی زانوی وینستون چرچیل نشسته. نخست وزیر پدرش بوده، از رهبران اصلی متفقین در جنگ جهانی دوم بود  و پیروز جنگ هم شد، اولین نخست وزیر خودش هم که بوده. توی اپیزود قبل هم گفتم که از خوش شانسی ملکه، وینستون چرچیل، این پیر سیاست اروپا خیلی علاقمند به سلطنت بود. رهبر حزب محافظه کار بود و علاقمند به حفظ سنتها. علاقمند به خود الیزابت هم بود. چرچیل میگفت که شبیه به قبلاها که دوره ویکتوریا داشتیم الان هم در دوران الیزابت هستیم. دوران الیزابت تازه شروع شده. خلاصه خیلی حال و هوای ذوب در سلطنت طور و ذوب در ملکه داشت. الیزابت هم اون رو خیلی دوست داشت . گرچه که اختلاف نظرهایی هم بینشون وجود داشت. مثلا چرچیل معتقد بود که بریتانیا باید به اون دوران اوج خودش برگرده. دوران اوج منظورش دوران بچگی خودش و دوران ملکه ویکتوریاست که اون زمان بریتانیا بزرگترین امپراتوری دنیا بود. چرچیل میگفت الان هم باید برگردیم به همون دوران طلایی. اگه لازم باشه که برای نیل به این هدف دست به خشونت بزنیم هم بزنیم هیچ اشکالی نداره، بزنیم. تخت هیچ قیمتی حتی شده با زور نباید مستعمرات مون رو از دست بدیم. مثلا اون سالها وقتیکه بحث استقلال هند مطرح بود چرچیل مخالف سرسخت دادن استقلال به هند بود. الیزابت نظرش این بود که ما تا آخرش که نمیتونیم یک کشور رو به زور مستعمره خودمون و زیر سلطه خودمون نگه داریم.  دنیا عوض شده. پس تمرکزمون رو بذاریم روی روابط بهتر با کشورهای مشترک المنافع. و کشورهای مشترک المنافع رو بزرگتر کنیم. وقتی که الیزابت دوم ملکه شد غیر از بریتانیا هفت کشور دیگه هم عضو مشترک المنافع بودن اما به مرور در سالهای بعد که کشورها استقلال پیدا کردن به حاش عضو کشورهای مشترک المنافع شدن که الان ۵۶ کشور هستن.

 سفر ملکه الیزابت به استرالیا-۱۹۵۴

۵ ماه از تاجگذاری الیزابت دوم گذشته بود که به تور کشورهای مشترک المنافع یا همون کشورهای  کامون ولث رفت.  با یک کشتی سلطنتی یک یاکت مجلل که برای سفرهای سلطنتی ساخته شده بود عازم سفر شد. کجا؟ اون سر دنیا. استرالیا و  نیوزلند و کشورهای اقیانوسیه. یادتونه میخواستن به استرالیا و نیوزلند برن و بعدش جرج ششم مردو اینها مجبور شدن به لندن برگردن؟ حالا میخواستن همون فر نیمه کاره رو تموم کنن. رفتن و چه استقبالی ازشون شد. صدها هزار نفر اومده بودن به بندر سیدنی که که ملکه شون رو ببینن. این اولین باری بود که یه پادشاه یا ملکه به استرالیا میرفت. قبلش همیشه پادشاه نماینده اش رو می فرستاد. در شهرهای دیگه و در نیوزلند و جاهای دیگه هم همینطور استقبال زیادی شد. چون بیشتر جمعیت استرالیا و نیوزلند هم سفید پوستهای با ریشه های بریتانیایی بودن و الان که ملکه رو اونجا میدیدن براشون این حس رو داشت که ما هنوز رابطمون رو با کشور مادریمون حفظ کردیم.

این اولین سفر ملکه به مشترک المنافع بود ولی بعدش مدام به این کشورها دیگه سفر کرد. آفریقای جنوبی، کانادا خصوصا بطور مکرر به کانادا سفر کرده. بیشترین سفر رو به کانادا انجام داده،  ۲۲ بار به کانادا رفته که نشون میده نگه داشتن این کشور صنعتی در مشترک المنافع  برای بریتانیا چقدر اهمیت داره. این هفتاد سال ۱۶ بار هم به استرالیا رفته. به کشورهای آفریقایی هم زیاد سفر کرده. کشورهای مشترک المنافع در جریان جنگ جهانی دوم در کنار بریتانیا و علیه آلمان و ژاپن جنگیده بودن. بریتانیا که داشت می جنگید  تمام کشورهای زیر مجموعه اش در چهار گوشه عالم هم طرف بریتانیا بودن. از استرالیا و کانادا تا افریقای حنوبی. نیرو میرستادن، تسلیحات می فرستاد تا در اروپا یا در نقاط دیگه که درگیر جنگ بود که برای بریتانیا بجنگن. نزدیک به ۱٫۷ میلیون نفر از کادر نظامی و خدماتی این کشورها  در جنک حهانی دوم  کشته شدن. عدد رو ببینید چقدر بالاه. ۱٫۷ میلوین نفر برای جنگی که درکشورهای خودشون هم نبوده ها. کانادا که درگیر جنگ نبوده. اون سر دنیا بوده جاش امن بوده. اما نیرو میفرستاده به اروپا. برای همین بود که ملکه الیزابت همون سال اول رفت به بازدید از این کشورها و از مشارکتشون در جنگ علیه آلمان و ژاپن تشکر کرد. جنگ این فرصت رو به بریتانیا داد که به وقتش از حمایت این کشورها استفاده کنه و بعدش همون رو بهونه ادامه رابطه کنه. بگه ببینید کشورهامون اینقدر با هم دوستن اینقدر ما هوای هم رو داریم که واسه همدیگه جون میدیم.واسه همدیگه خون میدیم. هیچ گروهی مثل ما ملتهای مشترک المنافع با همدیگه دوست نیست. سیاست رو میبینید؟ حالا ممکنه افرادی بگن چقدر اینها فرصت طلب هستن. که اون به کنار. ولی سیاست همینه دیگه، که از فرصتی که برای کشورت پیش میاد استفاده کنی. فرصتها رو نسوزونی. هم اون کشورها رو به خدمت منافع خودت بگیری، هم اینکه یه طوری هم هواشون رو داشته باشی که آخرش هم اونها راضی باشن. والا کسی که این ۵۶ کشور رو به زور عضو ملتهای مشترک المنافع نکرده. میتونن بزنن بیرون. ولی با همین کارها این کشورها ترجیح میدن که در این کنفدراسیون باقی بمونن و از اتحاد بین هم منتفع بشن.

چرچیل اولین نخست وزیر ملکه الیزابت دوم

خلاصه، این روشیه که الان ما میبینیم که برای بریتانیا جواب داده. اما چرچیل در اون زمان این روش رو نمیپسندید. سرش هنوز در سودای روزهای طلایی ملکه ویکتوریا بود و نمیتونست نقش دست چندم بریتانیا در دنیا رو بپذیره. تا همین چند سال قبلتر ش بریتانیا مهمترین کشور دنیا بود اما حالا بعد از جنگ جهانی دوم این امریکا بود که مهمترین کشور شده بود و بریتانیای زخم خورده از جنگ و آب رفته از جدا شدن مستعمراتش دیگه نقش ضعیف تری پیدا کرده بود و این برای چرچیل قابل قبول نبود. در هر صورت چرچیل نخست وزیر کشور بود اما مشکلات جدی سلامتی داشت. بارها سکته کرده بود و دوباره خوب شده بود و کارش رو ادامه داده بود. هی راه به راه سکته میکرد و خوب میشد. تا اینکه دیگه دید اینطوری نمیشه مملکت رو چرخوند. و سال ۱۹۵۵ از نخست وزیری استعفا کرد. یعنی سال ۱۹۵۲ که الیزابت دوم ملکه شد تا سه سال بعدش چرچیل نخست وزیرش بود.

بعد از چرچیل هم تعداد زیادی نخست وزیر اومدن و رفتن. ملکه الیزابت دوم مهارت بالایی داره در اینکه نذاره کلا آدمها و در اینجا منظور نخست وزیرهاش زیاد باهاش صمیمی بشن. و یه کاری میکنه که نخست وزیر فاصله اش رو باهاش حفظ کنه. الیزابت دوم در سالهای جوانی و میانسالی اش آدم خیلی خنده رو و خوشرویی بود. اگه عکسها و ویدئوهای قدیمیش رو ببینید این رو متوجه میشید. اما در یکی دو دهه گذشته بخاطر کهولت سن خیلی خوشرو به نظر نمیاد. ولی خب قبلا اینطور نبود. میخندید با آدمها زیادتر حرف میزد اما در عین حال اجازه نمی داد کسی باهاش صمیمی بشه. یکی از همین نخست وزیرهای سابق بریتانیا گفته که خاندان سلطنتی باهات بعنوان نخست وزیر دوستانه هستن اما باهات دوست نیستن. این دوتا فرق دارن. رفتارشون دوستانه است اما یادت باشه که دوست نیستن. رسم بر اینه که نخست وزیر هفته ای یکبار با ملکه جلسه داره که اون هم در سه شنبه هاست. هر سه شنبه نحست وزیر تنها پا میشه میره به کاخ باکینگهام و به دفتر ملکه. در اون جلسه شخص دیگه ای غیر از ملکه و نخست وزیر حضور نداره. قاعده به اینه که نخست وزیر گزارش امور رو به ملکه میده. صحبتشون معمولا خیلی باز و صادقانه است. ملکه بیشتر گوش میده. اما چون برای جلسه آماده است و میدونه که احتمالا نخست وزیر چی میخواد بگه، سوالاتش رو هم آماده کرده و با اون سوالات مسیر جلسه رو جلو میبره. گرچه هیچ کسی غیر از ملکه و نخست وزیر نمیدونن که واقعا در اون جلسات چی گفته میشه. جزییات جلسات ملکه و نخست وزیر محرمانه است و تابحال به بیرون درز نکرده غیر از یک مورد کوچولو که در ادامه بهتون میگم.

الیزابت دوم تا قبل از به سلطنت رسیدن دو تا بچه داشت. چارلز که میشد ولیعهدش و بعد هم دخترشون آن به دنیا اومد. بعد از تاجگذاری مشغله ملکه اونقدر زیاد شد که تا چند سال دیگه فرصت نمیکرد بچه دار بشه. اما ۷ سال بعد از تاجگذاری بود که فرزند سومشون اندرو به دنیا اومد. چهار سال بعدش هم آخرین بچه شون ادوارد متولد شد. پس ملکه چهار تا بچه داره، سه پسر و یه دختر. پسر بزرگشون چارلز که از همون اولش معلوم بود که وارث تاج و تحت میشه همیشه زیر فشار و توجه بیش از حد خانواده و رسانه ها بوده و توقعات از اون بیشتر از بقیه است. با ملکه شدن الیزابت، اون غرق در کارها و وظایف سلطنتیش شد و این باعث شد که یک فاصله ای بین ملکه و شوهرش شاهزاده فیلیپ شکل بگیره. زندگی توی کاخ و بعنوان همسر ملکه برای فیلیپ کسل کننده بود. فیلیپ هیجان می خواست و دوست داشت که یک زندگی ماجراجویانه ای داشته باشه. برای همین هر از گاهی یه حرکتی میزد که براش هیجان داشته باشه مثلا رفت خلبانی یاد گرفت و یه دوره ای خلبانی میکرد. یا به عنوان افسر نیروی دریایی چند بار به سفر رفت و بعد هم که برگشت با دوستاش یک کلاب مردونه درست کردن و بطور منظم  دورهمی میگرفتن. سرش رو با این کارها گرم کرد. شایعاتی هم پشت سرش بود که با زنان دیگه در ارتباطه. شایعات کم نبود اما مستنداتی برای این ادعاها پیدا نشد. مستندات محکمه پسند ها. اره نامه و اینها فاش شد اما چیزی رو ثابت نمیکرد. ولی خب حرف و حدیث بوده. حالا هر چی که بود ملکه انگار با شرایط کنار اومده بود. یا واقعا فیلیپ شوهر سالمی بوده و الیزابت خیالش ازش راحت بوده و بهش اعتماد داشت. یا ملکه تصمیم گرفته بود که با موضوع کنار بیاد و جنجالی درست نکنه. با قطعیت نمیشه این رو گفت. اما چیزی که هست اینه که ملکه دست فیلیپ رو باز گذاشت که وقتیکه خودش درگیر وظایف سلطنیه اون به علایقش برسه. اما توی خونه حرف حرف فیلیپ بود. حتی فیلیپ تلاش کرد که نام حاندان سلطنتی رو از وینزور تغییر بده به اسم خاندان خودش. که یه اسم آلمانی طولانی و سختی هم هست. قبلا آخه ملکه ویکتوریا هم اسم خاندان سلطنتی رو به اسم حاندان شوهرش تغییر داده بود که گفتم بعدها به وینزور تغییر کرد. ایندفعه باز فیلیپ میخواست یه اسم آلمانی بیاره. ملکه توی رودربایستی با شوهرش موافق بود اما دولت بریتانیا مخالفت کرد، احتمالا بخاطر اینکه اون اسم آلمانی بوده و مخصوصا تازه بعد از دو جنگ جهانی آلمان جای خیلی خوشنامی نبود. و آخرش نام وینزور روی خاندان سلطنتی موند. فیلیپ هم که دلخور بود از این مساله و در یه مصاحبه ای به طعنه گفت که توی این کشور من تنها مردی هستم که اجازه ندارم اسمم رو به بچه ها بدم.

چارلز به همراه پدرش در دبیرستان

توی اپیزود قبلی یادتونه گفتم که فیلیپ بچگیش در یک مدرسه در بریتانیا درس میخوند؟  یه دبیرستان شبانه روزی نظامی در اسکاتلند بود به اسم  Gordonstoun.گوردنستن.  فیلیپ پاش رو توی یه کفش کرده بود که الا و بلا چارلز هم باید به همون مدرسه ای بره که من رفتم. باید بره اونجا مرد بشه. حالا چارلز یه نوجوون با روحیات متفاوت و در شرایط متفاوت از بچگی خود فیلیپ بود. فیلیپ مجبور بود نها در این کشور زندگی کنه و از اولش روی پای خودش وایساده بود. اما چارلز اول زندگیش در کاخ باکینگهام بوده و عنوان ولیعهد رو داشته. حالا یه دفعه تنهایی بفرستیش اون سر کشور. چارلز دوست نداشت از خانواده اش جدا بشه بره شمال کشور در اسکاتلند. اما فیلیپ به زور این کار رو کرد. ملکه هم کوتاه اومد و این ازادی عمل رو به فیلیپ داد. گفت پدرشه حتما صلاحش رو میدونه. اما اون سالها تبدیل به یک کابوس وحشتناک برای چارلز شد. اون دبیرستان قوانین سحتگیرانه ای داشت. محصل ها هم عادت به مسخره کردن و کتک کاری داشتن. حتی به بچه ملکه انگلیس. گوشهای چارلز نسبتا بزرگ بود و بچه ها مسخره اش میکردن. کتکش میزدن. شب عادت داشت خروپف کنه و مربیهای مدرسه یه عادتی رو جا انداخته بودن که کسیکه خروپف میکنه رو توی سرش بزنید بیدارش کنید. شب که می خوابید تا صبح چند بار با توسری از خواب بیدارش میکردن. بچه ۱۴ ساله. واقعا شکنجه است دیگه. چارلز شب و روز داشت اذیت میشد و سالهایی که در اون دبیرستان بود بین اون همه بچه تنها بود و هیچ دوستی نداشت. فکر کنید شاهزاده بریتانیا و کسی که قراره پادشاه کشور بشه توی مدرسه بولی میشه ازار میدیده. نامه می نوشت برای مادرش ملکه که تو رو خدا بذارید من برگردم به خونه. اینجا جهنمه. اما فایده ای نداشت. ملکه و فیلیپ به زور چارلز رو توی اون مدرسه نگه داشتن و این باعث بروز مشکلات روحی برای چارلز شد. این بی تفاوتی ملکه و شوهرش نسبت به وضعیت بچه شون یکی از همون چیزهایی هست که خیلی از مردم میگن اعضای این خاندان آدمهای سردی هستن. به بچه شون هم رحم نکردن.

اینها دیگه مال سال ۱۹۶۲ هست یعنی ده سالی بود که الیزابت ملکه بریتانیا شده بود. دیگه الیزابت دوم در نقشش به عنوان نفر اول کشور جا افتاده بود. هر سال طی یه مراسم مجلل و تشریفاتی پارلمان رو افتتاح کرده بود، سخنرانی کرده بود. البته اون سحنرانی افتتاح پارلمان رو خودش نمینویسه. توی این مراسم ملکه با یه تشریفات خاصی با تاج و لباس سلطنتی به پارلمان میره روی صندلی مخصوص میشینه و متنی که نخست وزیر براش نوشته رو از رو میخونه.  این کار رو در هفتاد سال گذشته انجام داده.

خب گفتم دهه ۱۹۶۰ بود و جوانها دنبال تغییر بودن. این رو هم در جامعه میشد دید و هم در سپهر سیاسی کشور. چون سیاست در کشورهای دموکراتیک از ارزشها و از خواسته های جامعه میاد. مردم دنبال تغییر بودن، بالطبع سیاستمدارهایی قدرت گرفتن که دنبال تغییر و دنبال اصلاحات بودن. تا اون زمان دولت در دست حزب محافظه کار بود، که اسمش روشه. حزب محافظه کار دنبال حفظ سنتها و ارزشهاست از جمله ارزشهای سلطنتی. اما در دهه ۱۹۶۰ ورق برگشت. مردم تغییر می خواستند اونجا بود که در سال ۱۹۶۴ رهبر حزب کار هارولد ویلسون به نخست وزیری بریتانیا رسید. دولت بریتانیا کاخ و ساختمان اشرافی نداره. چون کاخ و اینها که مال سلطنته. عوضش یه ساختمون با ظاهر عادی وسط یه خیابون معمولی دارن. ساختمان شماره ۱۰ خیابان داونینگ. این ساختمون ۳۰۰ ساله جاییه که در اون جلسات هیات دولت برگزار میشه، نخست وزیر و خانواده اش هم درهمونجا زندگی میکنن. وقتیکه ویلسون سکان هدایت ساختمون شماره ده خیابان داونینگ رو به دست گرفت خیلی ها ترسیده بودن که این میاد یه رفرم اساسی پیاده میکنه و بساط پادشاهی رو هم جمع میکنه. همه ماستها کیسه شده بود. از جمله ماستهای خود ملکه. اما باز از شانس خوش ملکه، ویلسون هم طرفدار سلطنت بود. ویلسون  رئیس حزب کار بود، دنبال از بین بردن فاصله های طبقاتی بود، دنبال دادن خدمات اجتماعی خوب بود، اما میگفت سیستم پادشاهی باید سر جاش بمونه. من خودم هم اصلا طرفدار پادشاهی هستم طرفدار ملکه هم هستم.

ویلسون نخست وزیر 

اما دولت ویلسون با مشکلات اقتصادی زیادی دست و پنجه نرم میکرد. صنایع هنوز از زیر بار تبعات جنگ کمر راست نکرده بودن. تازه غیر از اون هم دیگه نمیتونستن مثل قبل محصولاتی که تولید میکنن رو بفرستن به مستعمرات شون و اونها هم خوشحال و با اشتیاق ازشون بخرن. دنیا تغیر کرده بود. مستعمرات هم خیلیهاشون دیگه مستقل شده بود و دیگه از هر حایی که دوست داشتن جنس میخریدن. مثلا از ژاپن یا آمریکا محصول میخریدن. این بود که صنایع بریتانیا مشکلات داشتن. سندیکاهای کارگری مدام در اعتصاب بودن و دولت و حزب کارگر در حال سر و کله زدن با این مشکلات بود. ملکه هم نگران وضعیت بود اما این آقای ویلسون که قبلش استاد دانشگاه آکسفورد بود می نشست با ملکه وقت میذاشت و بهش یاد میداد که ببیندید داستان حزب اینجوریه، سندیکا این کارها رو میتونه بکنه. قانون در این مورد اینو میگه. برای ملکه ای که تحصیلات دانشگاهی و تجربه سیاسی زیادی نداشت، آموزش میداد. مردم اعتراض میکردن اما ویلسون اهل مدارا بود اهل گفتگو بود. اگه به نخست وزیرهای قبلی بود میگفتن که نیرو بفرستید توی خیابونها.  پدرسوخته ها رو بکشن یاد بگیرن یه من ماست چقدر کره میده. مقابل دولت وای نایستن. اما ویلسون نظرش این نبود. و اینها رو هم به ملکه یاد میداد که دنیا تغییر کرده و دولت اجازه نداره بخاطر سیاستهای احتمالا اشتباه خودش مردم رو بکشه. دقت کردید؟ نظام کشور پادشاهیه، اما پادشاه یا ملکه در سیاست دخالت نداره. گردش نخبگان در کشور اتفاق می افتد و در سیستم بهترین فرد ممکن برای اداره کشور انتخاب میشه. اونوقت اون فرد در صورتیکه آدم دلسوزی باشه حتی به نفع سیستم پادشاهی هم عمل میکنه. شما تصور کنید اگر قضیه برعکس بود. یعنی اگر حاندان سلطنتی اعمال نفوذ میکردن چقدر از انرژی نخست وزیر باید تباه میشد. و نخست وزیر همیشه دنبال این بود که یه جایی یه زهری به ملکه بریزه. ولی وقتی ملکه دخالت نکنه نخست وزیر هم کاری میکنه که به نفع دولت به نفع ملکه و در نهایت به نفع مردم باشه.

 

رابطه ویلسون با ملکه بخاطر همکاری هاشون بهتر شد. معمولا جلسات هفتگی با نخست وزیر کوتاهه، بعدش هم نخست وزیر میره، اما جلسات ویلسون با ملکه طولانی تر میشد. بعد از جلسه هم ویلسون بیشتر میموند و حتی مینشستن با هم نوشیدنی میخوردن. همچین چیزی تا قبلش یک تابو بود که ملکه یا پادشاه با نحست وزیر بشینن با هم مشروب بخورن. ملکه یک کاخ تابستانی در بالمورال اسکاتلند داره که تعطیلات تابستونی رو با خانواده ش به اونجا میره. منظور اون چند هفته ای هست که بقیه مردم کشور هم توی تعطیلات هستن و نخست وزیر هم در تعطیلاته. اون سالها ملکه ویلسون و خانواده اش  رو هم برای یه آخر هفته دعوت میکرد به بالمورال با خانواده هاشون با هم باشن و یه لقمه نون و پنیرو دور هم بخورن. به هر حال صفاش به همین دور هم بودن هاست دیگه.

اما خب مشکلات اقتصادی در کشور ادامه داشت و ویلسون کم کم احساس کرد که دیگه راه حل جدیدی برای حل مشکلات کشور در چنته نداره. برای همین قبل از اینکه دیر بشه و کس دیگه ای ازش بخواد که داداش پاشو خودش در مارس ۱۹۷۶ بعد از هشت سال ماندن در قدرت درخواست یه جلسه خصوصی با ملکه کرد و استعفاش رو تحویل ملکه داد. میدونید احساس وظیفه نمیکرد، شوق خدمت هم نداشت استعفا کرد وگرنه میموند و خدمت میکرد. بگذریم  بعد از ویلسون دو نخست وزیر دیگه هم اومدن که من کاری ندارم بهشون. اما در سال ۱۹۷۹ معادل سال ۱۳۵۷ مارگارت تاچر نخست وزیر بریتانیا شد. تاچر یک زن سخت کوش و خودساخته و اولین نخست وزیر زن بریتانیا بود. یعنی بریتانیا با اون همه سیاستمدار کارکشته، این خانم همه رو کنار زد و برنده انتخابات شد. تاچر معروف بود به بانوی آهنین، آیرون لیدی. فیلم معروف آیرون لیدی هم در مورد تاچره دیگه.

رابطه تاچر و ملکه پرتنش بود

تاچر به مدت یازده سال نخست وزیر بریتانیا بود. ار ۱۹۷۹ تا ۱۹۹۰٫ اون دوره دو زن نفر اول و دوم کشور بودن. یک زن که خیلی اهل منازعه و جدل بود یعنی تاچر نفر دوم کشور بود و یک زن هم که گفته میشه گریزان از جدله، یعنی ملکه که نفر اول کشوره. تاچر در نحوه اداره کشور هم تهاجمی بود. اعتراض ها رو شدیدا سرکوب میکرد و کار به زدوخورد پلیس با مردم میکشید. بیشتر از هر نخست وزیر دیگه ای خشونت به خرج داد. ملکه روش تاجر رو نمیپسندید و با هم مشکل داشتن. گرچه در نهایت هم بعنوان ملکه مشروطه سلطنتی در کار تاچر مداخله ای نداشت. یکی از موضوعات داع دوران تاچر گله و شکایت کشورهای آفریقایی عضو مشترک المنافع بود که میگفتن بریتانیا بالاخره باید موضعش رو نسبت به رژیم آپارتاید افریقای حنوبی مشخص کنه. شفاف بگه. ایا با اوناست یا نه . اون موقع هنوز یه دولت نژادپرست افریقای جنوبی رو اداره میکرد و رابطه خوبی هم با بریتانیا داشتن. و تاچر حاضر به تحریم اونها نبود. این مسئله کشورهای آفریقایی رو از دست بریتانیا ناراحت میکرد. ملکه نظرش همسو با کشورهای آفریقایی بود و به عنوان رییس مشترک المنافع بلند شد رفت تا دل رهبران افریقایی رو هم به دست بیاره. از ۱۹۷۹ تا ۱۹۹۰ که اچر نخست وزیر بود معادل تمام اون سالهای پرحادثه است. انقلاب ایران و لغو قراردادهای نظامی بریتانیا با ایران، جنگ ایرن و عراق و حمایت نظامی بریتانیا از عراق، جنگ بریتانیا با آرژانتین بر سر باز پس گرفتن جزایر فالکلند، قضیه سلمان رشدی و فتوای قتلش، حمله عراق به کویت وغیره و غیره. همه اینها در زمان تاچر بود. موضوعات شنیدنی و جالبی هستن ولی موضوع این اپیزود نیست. بحث ما الان راجع به رابطه تاچر و ملکه است. دولت تاچر با مشکلات اقتصادی دست و پنجه نرم می کرد و مردم به اعتراض ها ادامه دادن. اعتراضها به خشونت کشیده شد و آخرش همین مساله باعث شد که حتی اعضای حزب خودش هم به تاچر اعتراض کنن و مجبور به ترک ساختمون شماره ده داونینگ استریت بشه. یازده سال،

بلر و ملکه در مقابل ساختمان دولت بریتانیا

بعد از تاچر جان میجر بر سرکار اومد و ۷ سال هم موند اما در موردش صحبت نمیکنم. راجع به نخست وزیر بعدیش تونی بلر میگم که در ۴۳ سالگی در سال ۱۹۹۷ نخست وزیر بریتانیا شد. بلر وعده های رنگارنگی به مردم داده بود راجع به تغییرات گسترده در نحوه اداره کشور و تونست رای زیادی هم جمع کنه. با اون رای بالا و اعتماد به نفس طوفانی که بلر داشت باز کاخ باکینگهام ترسیده بود. ولی ملکه نمیخواست جلوی نخست وزیر جوانش کم بیاره. وقتی که بلر در اولین جلسه هفتگی اش با ملکه شرکت کرده بود ملکه بهش میگه که آقای بلر به اولین جلسه هفتگی خوش اومدی و میدونی که من اولین جلسه هفتگی ام رو با وینستون چرچیل داشتم .اون موقع هنوز شما به دنیا نیومده بودی. اینها رو خود بلر بعدا برای یکی از مورخان تعریف کرده. و میگه که اون حرف ملکه من رو سر جام نشوند. پس میشه فهمید که ملکه درسته که نمیتونه بطور مستقیم در کار سیاست دخالت بکنه اما خیلی هم حالت منفعلانه نداره و به وقتش جایگاه خودش به عنوان نفر اول کشور رو به رخ میکشه. اما خب ملکه و بلر با هم مشکل داشتن. جلسات هفتگیشون هم بیست دقیقه ای بود. بیشتر نمیتونستن هم رو تحمل کنن. بلر یه بار یه حرکت عجیب و معروفی هم زد که ملکه رو شوکه کرد. جشن پنجاهمین سال ازدواج ملکه و شاهزاده فیلیپ بود. معمولا توی همچین مناسبت هایی اولش چند تا ازحضار یه سحنرانی بامزه ای میکنن. اونجا بلر صحبتش رو اینجوری شروع کرد که که آره آخر جلسه  سه شنبه مون با ملکه، ملکه ازم خواست که اینجا زیادی پرشور نباشم. حالا ملکه کنارش نشسته. اینو که گفت انکار آب سرد ریختن سر ملکه . این سه شنبه آخر و ملکه اینطور گفت و اینها، یعنی همین چیزهای ساده چیزی نبود که تابحال هیچ نخست وزیری راجع بهش حرف زده باشه. اون هم در مقابل خود ملکه.

میگم به نظرم بلر چیز خاصی هم نگفت اما این حرکت ساده اش و واکنش ملکه به عنوان یکی از سوتیهای بلر ثبت شد. بگذریم.

بلر همون نخست وزیریه که کورکورانه دنبال جرج بوش رو گرفت و با همدیگه یعنی آمریکا و بریتانیا به عراق حمله کردن. با اینکه توی خود لندن بارها مردم راهپیمایی ضد جنگ برگزار کردن نیم میلیون نفر ریختن به خیابون که آقا جنگ نکنید اما بلر حمله کرد و شد آنچه که شد. داستانش رو توی اپیزود ۲۴ گفتم که چه بر سر عراق اومد. البته بعدها  بلر در سال ۲۰۱۵ به خاطر این اشتباه عذرخواهی کرد.

ملکه و جانسون

بلر ده سال نخست وزیر بود. بعد از بلر گوردن براون و بعدش هم دیوید کامرون نخست وزیر شدن. کامرون بین ۲۰۱۰ تا ۲۰۱۵ یعنی ۵ سال نخست وزیر بود. دیگه رسیدیم به سلهای نزدیکتر. در دوره کامرون زمزمه هایی از خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا مطرح بود. کامرون خیلی مطمئن بود که این نظر همه بریتانیایی ها نیست. برای همین یه رفراندوم گذاشت که بگه آقا ببینید اصلا رفراندوم هم گذاشتیم اما رای نیاورد که قضیه یه بار برای همیشه تموم بشه. اما در عین ناباوری برگزیت رای اورد. مردم رای دادن که باید از اتحادیه خارج بشیم.  که این مساله هم یکی از بزرگترین چالشهای بریتانیا در دهه گذشته بوده. اینجوری بود که کمرون دید که نه دیدگاهش با نتیجه همه پرسی نمیخونه استعفا کرد و جاش رو ترزا می گفت. می دومین نخست وزیر زن بریتانیا بود رابطه اش با ملکه هم خوب بود اما آدم پرطرفداری نبود. در جولای ۲۰۱۹ ترزا می هم رفت و بوریس جانسون ساکن ساختمون شماره ده شد. که تا امروز هنوز همین فرد آخرین نخست وزیر یه که ملکه الیزابت دوم باهاش کار میکنه. بیشترین دستاورد جانسون تابحال خارج کردن بریتانیا از اتحادیه اروپا بوده که کار پیچیده و سختی بود. یکبارهم برای اینکه مطمئن بشه که برنامه اش رای پارلمان رو میگیره، از ملکه درخواست کرد که پارلمان رو منحل کنند. ملکه هم قبول کرد و پارلمان منحل شد. خب یه مرور کلی ای از نخست وزیرهای بریتانیا و مهمترین هاشون کردم. حالا یه استراحت کوتاه کنیم و بعدش میخوام یکی از چالشی ترین رویدادهای زمان ملکه الیزابت رو براتون تعریف کنم. داستان پرنسس دایانا و واکنش ملکه بهش.

لیز تروس آخرین نحست وزیر ملکه الیزابت دوم که فقط سه ماه نحست وزیر بود.

من همیشه برام سوال بوده که چطور میشه که یک ملت یک روحیه و یک خصیصه ای رو برای خودشون درست میکننن. سرنوشت خودشون رو تغییر میدن. و بعد سرنوشت دنیا رو تغییر میدن. چه اتفاقی در اون کشور می افتد؟ مثلا برام سواله که در بین کشورهای حاشیه خلیج فارس به عنوان مثال اماراتیها چه روخیه ای داشتن که کشورشون رو تونستن بالا بیارن. یعنی منی که تا حالا اونجا نرفتم و از دور نگاه میکنم و با همسایه هاشون مقایسه میکنم حدس میزنم احتمالا مردم اونجا یا نخبگان اونجا یه کمی متفاوت از بقیه فکر میکنن. بله شرایط ژئوپلیتیکی و شرایط جغرافیایی حرف اول رو میزنه اما خیلی از کشورهای دیکه هم هستن که اون شرایط ژئوپلیتیک رو دارن ولی استفاده نمی کنند. چه اتفاقی می افتد که یک ملتهایی از اون موقعیت استفاده میکنن. شانسی که نمیشه. یا چه اتفاقی میفته که یه ملتهایی برای خودشون شرایط استثنائی درست میکنن؟ سرنوشت خودشون رو تغییر میدن و بعد روند تاریخ رو عوض میکنن. بریتانیا از اون دسته است که شرایط استثنائی برای خودش درست کرده و همیشه کنجکاویم رو قلقلک داده که اینها کی ان؟ چطوری از اون جزیره کوچک، به قول رفیقمون جزیره کوچک در غرب افریقا، دنیا رو گرفتن؟ تنها بریتانیا هم نبوده. پرتقال هم بوده، اسپانیا  بوده، هلند بوده.

به بریتانی میگن پیر استعمار اما استعمارگری و ساختن مستعمره با بریتانیا شروع نشد. اسپانیا و پرتغال بودن که در قرن شانزدهم این روند رو شروع کردن و بعدش بریتانیا و فرانسه  هلند هم به رقابت اضافه شدن. تا قبل از اون بریتانیایی ها که خودشون درگیر جنگهای داخلی بودن و هر از گاهی دزدی دریایی میکردن. کشتهایی اسپانیایی که طلا و جواهر رو از مستعمرات شون به اروپا میاوردن رو میزدن. دله دزدی دریایی میکردن. تا اینکه بریتانیایی ها کم کم فکر کردن که خب چرا خودمون این کار رو نکنیم. اونها فهمیده بودن که ثروت و آینده کشورشون رو باید در اقیانوسها جستجو کنند. برای همین بیشتر از هر کشوری روی کشتی و اسلحه سرمایه گذاری کردند و به تدریج  حکمران دریاها شدند. اینجوری هم میتونستن با کشتیها تجارت کنند و هم از کشورشون که یک جزیره است محافظت کنند. در قرن هفدهم تلاششون  برای مستعمره کردن امریکای شمالی به ثمر نشست. بعد از اون سیستمی رو جا انداختن که باعث موفقیت با  رشد نمایی کشورشون شد. رشد نمایی یعنی چی؟ یعنی امسال وضعیت نسبت به پارسال پنج برابر بهتر شده. سال بعد هم پنح برابر بیشتر خواهد شد. نه اینکه پنج درصد رشد ها پنج برابر شدن اقتصاد. چطور این کار رو کردن؟ با حقوق انحصاری که از مستعمره هاشون گرفتن. میگفتن محصولاتی که در یک مستعمره تولید میشه بطور انحصاری باید به بریتانیا صادر بشه . واردات به مستعمرات هم همگی میبایستی ازبریتانیا انجام میشد. تمام این صادرات و واردات هم باید از طریق کشتیهای بریتانیایی حمل میشد. این یعنی تمام تجارت در اون کشورها در دست بریتانیا بود. سودی که بریتانیا و سایر کشورهای استعماری میبردن اونقدری بالا بود که بین خودشون جنگ میکردن. هم در اروپا و هم در امریکا، در آسیا با همدیگه میجنگیدن که سلطه بر روی یک کشور رو به دست بیارن. بین بریتانیا و فرانسه و  اسپانیا رقابت شدیدی وجود داشت. مثلا جنگهای ناپلئونی در اروپا.  بعضی از مستعمرات تونستن زودتر مستقل شدند. مثلا امریکا زود استقلال پیدا کرد. تعداد سفید پوستان اونجا خیلی زیاد بود. بریتانیا به دولت محلی اونجا اختیارات بیشتری داده بود و بعد هم کم کم اونها مستقل شدن. که اون هم داستان جالبی داره. بریتانیا مالیات سنگینی رو در امریکا وضع کرد. آمریکایی ها شورش کردن و نهایتا ۱۳ ایالت آمریکا مستقل شدن. خلاصه بریتانیا دید نه مثل اینکه دستش از ثروت آمریکا کوتاه شده از اونجا بود که به جاش تمرکزش رفت به سمت هند و آسیا.

ساختمان کمپانی هند شرقی

همون موقع کمپانی هند شرقی رو در هند تاسیس کردن تا همین تجارت رو در مناطق شرق و جنوب آسیا و خود هند انجام بده.  اولش با تجارت ادویه که کالای گرونی بود شروع کردن. چون در آن زمان ادویه هم برای طبابت استفاده میشد و هم برای عطر سازی و غذا.  بعدش تجارت ابریشم و نخ و چای و تریاک هم شروع شد. ببینید اینها هرکدومش یک کلید واژه است. من یک کلام میگم و رد میشم. اما هر کدوم از اینها چقدر تاثیر روی کشورهای مختلف گذاشته. مثلا تجارت ابریشم، تجارتی که در قرنهای قبلش بصورت جاده ای بین چین تا اروپا انجام میشد. این تجارت رو اینها اومدن بصورت دریایی انجام دادن. اینجوری بود که جاده زمینی ابریشم از رونق افتاد. تا قبلش تمام کشورهایی که در مسیر جاده ابریشم بودن از جمله ایران منتفع میشدن، تاجرها از ایران رد میشدند. کاروانسرا بود . بازار بود. پول میومد. کالا میومد و میرفت. تاحرها توی راهشون برای اران هم ادویه میاوردن. از ایران هم زعفرون میبردن.  یه دفعه تجارت ابریشم افتاد دست کشورهایی مثل بریتانیا و هلند و پرتغال. خودشون ناوگان دریایی داشتن به چه خوبی و کالا رو از همون دریا میبردن . هم در حجم بالاتر هم با قیمت کمتر و امنیت بالاتر. دزدی کاروان و شبیخون هم نداشتن. یا اشاره کردم به تجارت نخ، فکر کنید نخ و نساجی کشور پرجمعیت هند دست شما باشه. چقدر هند به شما وابسته میشه. بعد میدونیم دیگه وقتیکه هند میخواست مستقل بشه استقلالشون رو از همین لباس و نخ ریسی شروع کردن. و هنوز هم علامت اصلی پرچمشون چرخ نخ ریسیه. در مورد تجارت تریاک و بعدش جنگ تریاک هم قبلا در اپیزود ۱۲ جنگ پیش رو با چین اشاره کردم که چه تاثیری روی تاریخ چین گذاشت. پس هر کدوم از این تجارتها موضوعات عظیمی بودن. و تاثیر زیادی روی تاریخ جهان گذاشتن. بریتانیا روشش اینجوری بود که اولش به اسم تجارت میرفت اما آروم آروم اونجا رو مستعمره میکرد و آخرش قوای نظامی میبرد. یعنی اولش با زور و توپ و تفنگ نبود. اولش برای تجارت بود بعدش کار به زور میکشید. مخصوصا وقتی که مردم اون کشورها دنبال استقلال بودن دیکه شوخی نداشتن. خشونت به خرج میدادن. این الگویی بود که در خیلی از کشورها داشتن.

ما ایرانیها چقدر دلمون از بریتانیا پره.به شوخی یا بعنوان ضرب المثل هرچی که میشد رو میگفتیم کار کار انگلیسی هاست. چون حق هم داشتیم. ببینید چقدر انگلیسیها و البته در کنارشون روسها به ایرن ضربه زدن. انگلیسیها کودتا کردن. اشغال کردن.هرات رو از ایران جدا کردن و کشور افغانستان رو درست کردن  که یک حائل درست کنن که کسی نتونه دستش به هند برسه.   تا سال ۱۹۴۷ در هند حضور داشتن تا اینکه هند مستقل شد و از دلش هم پاکستان به وجود اومد. که داستانش رو در اپیزود نوزدهم تعریف کردم.  شبیه به آسیا در آفریقا هم همین داستان رو داشتن. شرکت سلطنتی افریقا رو تاسیس کرده بودن. african royal company از قرن هفدهم در افریقا بودن. اولش در کار تجارت برده بودن. انحصار تجارت برده به آمریکا با کشتی های بریتانیایی بوده. برده ها رو میبردن که روی مزارع شکر و تنباکو کار کنن و بعد هم اون برده ها و حتی نواده شون دارایی و مایملک مزرعه دارها باقی میموندن. فقط تصور کنید تمام آفریقایی تبارهای آمریکا، برزیل، سایر کشورهای قاره آمریکا چقدر زیادن، احداد همه اینها با کشتیهای بریتانیایی به اون کشورها برده شدن.  تا اینکه در سال ۱۸۰۷ برده داری لغو شد. نکته حالب ماجرا اینه که لغو برده داری از خود بریتانیا هم شروع شد. یعنی عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگو. اره تجارت برده میکردن، استعمار میکردن. اما لغو برده داری هم اولش از بریتانیا شروع شد.  که داستانش رو در اپیزود ششم روح لئوپولد دوم توضیح دادم. که چطور همچین قانونی در بریتانیا تصویب شد. و البته در آفریقا فقط برده داری نمیکردن تجارتهای مختلف بوده از عاج تا کائوچو و فلزات گرانبها.از خود مصر در شمال آفریقا تا کنیا و  خود کشور آفریقای جنوبی. مسابقه بود بین کشورهای اروپایی که برن در آفریقا و مستعمره درست کنن. توی اپیزود پنجم گفتم که یه کنفرانسی در برلین برگزار شد که کشورهای اروپایی با هم نشستن و آفریقا رو بین خودشون تقسیم کردن. همونجا بود که کنگو رو هم دادن به لئوپولد دوم. در اون کنفرانس نزدیک به سی درصد آفریقا رسید به بریتانیا.

بریتانیا پیر استعمار

سرجمع یه چیزی نزدیک به یک چهارم خشکیهای دنیا در دست بریتانیا بود و ثروت این کشورها به بریتانیای سرازیر میشد. نقشه رو یک بار ببینید، اندازه بریتانیا رو برانداز کنید. بخاطر همین به این کشور کوچک میگن بریتانیای کبیر و میگفتن آفتاب در سرزمین های غروب نمیکنه.  پولی هنگفتی که از مستعمرات به بریتانیا میرفته موتور محرک رشد کشور میشده. بریتانیا برای گرداندن اون همه مستعمره نیاز به نیرو داشت نیاز به تکنولوژی داشت. اینطوری بود که به آموزش بها دادن. روی علم روی تکنولوژی سرمایه گذاری کردن. روی صنایع نظامی خودشون سرمایه گذاری کردن. صنعتی شدن. اصلا عصر صنعتی شدن جهان از بریتانیا شروع شد. هر منطقه از بریتانیا روی یک صنعتی تمرکز داشت. نیوکاسل روی کشتی سازی. منچستر روی نخ و نساجی. لیورپول مرکز تجارت بود. میدلزبورو صنعت فولاد  و همینطور بگیر برو مناطق دیگه. مدام داشتن یک کالای جدید اختراع میکردن. چرا اختراع میکردن؟ چون واقعا نیاز داشتن. میگن احتیاج پدر اختراعه. نیاز داشتن با مستعمراتش ارتباط داشته باشن تلگراف رو دست کردن. نیاز به جابجایی زمینی خوب داشتن قطار رو اختراع کردن. چرخ خیاطی رو اختراع کردن. موتورهای بخار و موتور الکتریکی، دوربین عکاسی دونه به دونه اختراع میکردن. پولهاشون رو ریختن توی دانشگاهها و مراکز آموزشی. متخصص تربیت کردن. هنوز هم که هنوزه بهترین دانشگاههای دنیا رو دارن. اما اون صنعتی شدنه مشکلاتی هم داشت از حمله اینکه باعث شد مردم از روستاها به شهر برن و شهرها شلوغ و الوده بشه. یادتونه اول اپیزود قیلی هم در مورد فضای لندن در سال ۱۹۲۶ گفتم لندن جای شلوغ و آلوده ای بود. خلاصه اینکه بریتانیا اینطوری بود که خودش تغییر کرد و فرهنگ خودش و زبان  خودش رو به بیشتر حهان تحمیل کرد. خیلی از تغییراتی که بریتانیا در دنیا انجام داده مثبت بوده و باعث پیشرفت بشریت شده و خیلی هاشون هم اصلا جای دفاع نداره. از جمله تغییراتی که روی نقشه در نقاط مختلف دنیا انجام دادن. مثلا در خاورمیانه بخاطر همین دخالتها هنوز بحرانهای حل نشده ای وجود دره. در هر صورت بخث من الان قضاوت راجع به خوبی و بدی نیست و راجع به اینه که روندشون چطور بوده و چطور اینطوری شدن و  دنیا رو هم با تغییر دادن. حالا تاثیر کارهاشون روی هنر ، روی سیاست و اندیش و سیستم کشورداری هم هست که بماند. من فقط خواستم شمه ای از تاریخ این کشور رو بگم. دونستن تاریخ کشورها کمک میکنه که آدم نگاه صفر و یکی به کشورها به مردم و به فرهنگشون نداشته باشه.

طوری که چشممون رو ببندیم و بگیم ما با این ملت کلا قهریم. در حالیکه میبینیم مثلا کشوری مثل هند  که بریتانیا اونقدر استعمار شون کرد رابطه شون با بریتانیا چطوره. اونها رابطه خوبی دارن. سوای این حرفا دونستن تاریخ کشورها کمک میکنه که یک مگه واقع بیانه ای نسبت به کشورها داشته باشیم. تلاش من توی این مجموعه سه قسمتی همینه که با تاریخ بریتانیا به عنوان یک کشور مهم آشنا بشیم. توی اپیزود بعدی جلوتر می آییم و در مورد دوران متاخر زندگی ملکه الیزابت دوم صحبت میکنم و یکی از چالشی ترین اتفاقات دوران زندگیش رو هم میگم. اپیزود بعدی خیلی زود در دسترستون قرار میگیره.

پادکست داکس رو میتونید در تمام اپلیکیشنهای پادکست گیر بشنوید. مثلا از اپلیکیشنهای داخلی مثل شهرزاد هم میتواند بشنوید یا اگه از اپلیکیشن استفاده نمی کنید از کانال تلگرام پادکست داکس میتونید بشنوید. اگه چیزی که در این اپیزود شنیدید رو  دوست داشتید رو دوست داشتید و دلتون میخواد که از این پادکست حمایت کنید، میدونید راهش چیه؟ یکی اینکه این پادکست رو هرطوری که خودتون صلاح میدونید به دوستاتون معرفی کنید. د رتوییتر، اینستاگرام، کانال تلگرام خانوادگی و غیره. هر جایی که دوست دارید. یه راه دیگه اینه که اگه بیزینسی دارید که دوست دارید توی این پادکست معرفی بشه تماس بگیرید و اسپانسر پادکست بشید. اگه هیچکدوم از این کارها رو هم نکردید هم ایرادی نداره. همین که این پادکست رو میشنوید هم خوشحالم میکنه.  تا اپیزود بعدی خداحافظ

 

 

 

 

 

 

تازه‌ترین اپیزودها

جمهوری ایرلند

جهان در سال ۲۱۰۰

دیرپایی، راز بلوزونها

0 0 رای ها
امتیاز به اپیزود
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها