اپیزود 43

تب کانال، پاناما، قسمت اول

اشتراک‌گذاری:
تلگرام
واتساپ
توییتر

کانال پاناما، یک آبراهه دست ساز بشر به طول ۸۰ کیلومتر و یکی از عجایب هفتگانه دنیای مدرن است.  اولین بار فرانسویها از سال ۱۸۸۰ به مدت هشت سال درگیر ساخت کانال پاناما بودند اما بخاطر مشکلات اجرایی فراوان کار را نیمه تمام رها کردند. عاقبت آمریکاییها در سال ۱۹۰۴ به پاناما رفتند و بعد از هشت سال این کانال عظیم را تکمیل نمودند. ساخته شدن این کانال یک اعلان رسمی به جهان بود که اینک ایالات متحده قدرت برتر سیاسی، علمی و تکنولوژیکی دنیاست. در این اپیزود در مورد این موضوعات صحبت کردم:  جنگ امریکا و اسپانیا، شرایط امریکا در اوایل قرن بیستم، نحوه به قدرت رسیدن تئودور روزولت و برنامه های او، دلایل شکست پروژه فرانسویها، فیلیپ بونو واریلا و نقش او در تاسیس کشور پاناما، مشکلات اجرایی و دلایل استعفای جان والاس اولین مدیر پروژه امریکایی، راهکارهای جان استیونز دومین مدیرپروژه امریکایی.

علاوه بر این اپیزود از پادکست داکس، می تونین ویدئوی اون رو هم تو یوتیوبم ببینین:

اسپانسر: پادکست کارگاه

کانال یوتیوب Doxperience

مراجع:

 


سلام، من پیمان بشردوست هستم و شما دارید اپیرود چهل و سوم از پادکست داکس رو میشنوید.

کانال پاناما، یک ابراهه دست ساز بشر به طول ۸۰ کیلومتر گه با ساحته شدنش چهره زمین برای همیشه تغیر کرد. بهش میگن یکی از عجایب هفتگانه دنیای مدرن.  کانالی که باعث شد ظرفیت تجارت همه کشورها بیشتر از قبل بشه.  بخاطر جغرافیای  خاص پاناما  همیشه بحث بوده که میشه اقیانوسهای اطلس و ارام رو در اونجا به هم وصل کرد. کشورهای زیادی هم بودن که دوست داشتن این کار رو انجام بدن. حتی فرانسویها چنیدن سال در اونجا تلاش کردن تا یک کانال بسازن اما نتونستن کار رو حلوببرن و کار رو نیمه تمانم رها کردن. آخرش امریکاییها اومدن و این  کار بزرگ رو انجام دادن. در سال ۱۹۰۴ یعنی زمانیکه کار ساخت کانال رو امریکاییها شروع کردن احرای همچین پروژه ای تقریبا غیر ممکن بود. احرای این پروژه یک قمار خطرناک و یک پروژه مهندسی غول آسا بود. چیزی بود که تا اون روز دنیا شبیهش رو ندیده بود. هیچ پروژه ای هیچ پروژه ای تا اون روز به بزرگی این وحود نداشت. هیچکسی نمیدونست که قراره این پروژه چطور اجرا بشه. اما اون غیر ممکن، ممکن شد. با ساخت کانال پاناما یک رویای طولانی انسان محقق شد.  اون هم توسط یک ملت  امیدوار که در آستانه تبدیل شدن به یک قدرت جهانی بودن. یعنی امریکاییها.  این کانال تبدیل به سمبلی شد برای پیروزی اراده بشر بر طبیعت. همینطور سمبلی شد برای قدرت علمی و اجرایی ایالات متخده. اصلا ساخته شدن این کانال یک اعلان رسمی بود به جهان که ایالات متخده دیگه قدرت برتر دنیاست. داستانی که میخوام براتون روایت کنم قصه انسانه که چطور بر همه سختیها غلبه میکنه تا به هدفی که تعریف کرده برسه. داستان انسان و داشته هاش هست یعنی اراده و به کار گرفتن دانش. شامل دانش مهندسی، دانش پزشکی، دانش سیاست و مدیریت و غیره. موضوعی که مبخوام براتون تعریف کنم یکی ار حذابترین دساتانهای بشریته. غیر از اینکه راجع به یکی از دستاوردهای عجیب بشره، یه دستاوردی که با کلی سختی و مرارت به دست اورده. دستاورد کمی نبوده بزرگترین پروژه تاریخ جهان تا اون روز بود و برای اتمام اون هزاران نفر کشته شدن. اما دست نکشیدن، برای هر مساله ای یک راه حلی پیدا کردن. یه وقتی راه حل سیاسی بوده پای رییس حمهورهای کشورها باز شده، کودتا انجام دادن. یک کشور جدید درست کردن. برای همین پروژه ها. ویه وقتی راه حل پزشکی بوده و بزرگترین برنامه بهداشتی تاریخ رو برای این پروژه اجرا کردن. یه زمانی مشکلات مالی بوحود اومده و بزرگترین ورشکستگی تاریخ تا اون روز پیش اومده. یا یه وقتی مشکلات مهندسی و اجرایی بوده ، روشهای ابتکاری و هوشمندانه براش پیدا کردن. و مساله رو حل کردن. خلاصه معطل نموندن. کار رو به سرانجام رسوندن. با همه سختیهاش. داستان واقعا جالبیه و دید آدم رو نسبت به خیلی چیزها تغییر میده. من این چند وقتی  که روی این موضوع کار میکردم چنیدن چند بار فکم به زمین خورد از اتفاقاتی که خوندم که مگه میشه. همچین چیزی هم داریم. بارها غافلکیر شدم. خب  دیگه آماده باشید که میخوام یکی از خارق العاده داستانهای بشری رو براتون تعریف کنم.

اوایل قرن نوزدهم میلادی دوره خاصی از تاریخ امریکا بود که پروژه های اساسی و بزرگ  در کشوراجرا میشد. پروژه هایی مثل راه آهن فراقاره ای امریکا که شرق و غرب امریکا رو به هم وصل میکرد. کمک میکرد که جابجایی در اون کشور دراندشت و عظیم  راحتتر بشه. به جای اینکه مردم چند ماه با اسب و درشکه در راه باشن از بی آبی در بیابون  تلف بشن یا از حمله خرس و مار و راهزن بمیرن بتونن با قطار راحت سفر کنن. توی اون دوره راه آهن فراقاره ای ایالات متحده را تاسیس کردن. که کار خیلی سختی بودو راه آهن رو از کوههای مرتفغ و دره های عمیق و بیابونهای سوزان عبور بدن.  توی شهرها هم داشتن کارهای بزرگ میکردن. مثلا پل بروگلین رو ساختن. اتفاقات بزرگ دیکه در کشور رخ میداد، مثلا براردان رایت  هواپیما رو احتراع کردن. در صنعت چه تحولاتی انجام دادن. هنری فورد داشت روی مدلهای اولیه ماشینش کار میکرد. و کلی گار دیگه که همه شون همراه با سحتی بود و اولش همه میگفتن همچین چیزی نشدنیه، غیرممکنه اما در اخر انسان پیروز میشد و کار نشدنی رو شدنی میکرد. مثلا هواپیما که گفتم. کی فکرش رو میکرد که یک وسیه فلزی بتونه توی هوا حرکت کنه. همه میگفتن محاله اما شد. برای همین یه روحیه ما میتوانیم طوری در جامعه شکل گرفته بود.

اما کانال پاناما بزرگترین مساله حل نشده مهندسی اون زمان بود.  مساله تازه ای هم نبود. از چهارصد سال قبلش آدما رویای این رو داشتن که یه راهی پیدا کنن از اینور تنگه پاناما به اونطرفش کانال بزنن ودو اقیانوس رو به هم وصل کنن. پاناما رو اکه توی نقشه نگاه کنید میبینید که یه کشوریه در امریکای مرکزی. قاره امریکای اینطوریه که در شمالش در امریکای شمالی یک خشکی بزرگ و پهناور وحود داره بعد همینطور که میاید پایین اون خشکی بزرگ تبدیل میشه به نوار باریک. بعد باز همینطور که ادامه میدی به سمت جنوب میری باز یه منطقه بزرگ و پهناور میشه. امریکای مرکزی یک نوار باریکه. پاناما هم در همونجا قرار گرفته. پاناما یک نوار ساحلی باریکه و در دو طرف این نوار باریک هم بزرگترین اقانوسهای دنیا قرار دارن. یک سمتش اقیانوس اطلسه و سمت دیگرش اقیانوس ارام. این دو اقیانوس در اونجا خیلی به هم نزدیک میشن. فاصله شون نزدیک به هشتاد کیلومتر میشه. اگه این هشتاد کیلومتر خشکی در اون وسط وجود نداشت این دو اقیانوس به هم وصل میشدن. اما خب اینطور نیست و اونموقع برای اینکه کشتیها از ایالات متحده به آسیا برن باید تا ته امریکای حنوبی میرفتن دور میزدن و بعد راهی آسیا میشدن. که این سفر رو خیلی طولانی و گرونتر میکرد.  فقط بخاطر اینکه در اون منطقه یک کانال یا یک راه ابی وحود نداشت.

حتی یه زمانی گفتن کشتیها بیان در شهر کلون در شرق پاناما بارشون رو اونجا تحلیه کنن و بعد یه عده بار رو با قطار به غرب پاناما ببرن. اون هشتاد کیلومتر رو با قطار برن و اونجا یک کشتی دیگه بیاد و باررو بزنه و بره به سمت آسیا.  اما دیدن  این هم جواب نمیده. دردسر تحلیه بار و بارزدن و اینها مضافا بر اینکه شاید شاید با همه دردسرهاش بشه این کار رو برای  کشتیهای باری انجام داد، اما کشتی نظامی رو که نمیشه همچین کاری کرد. مثلا فرض کنید نیازه که سریع یک کشتی رو بفرستی به اون یکی اقیانوس. خود کشتی رو میخواهدی بفرستید نه بارش رو. خلاصه جمعبندی خیلی از کشورها  این بود که باید یک کانال در اونجا باشه. اولین بار هم فراسنویها بودن که گفتن بسم الله کر رو شروع کنیم.  سال ۱۸۸۰ بود و فردیناند دو لیسپس de Lessepsفرانسوی قصد داشت که یک کانال در پاناما بسازه.  دو لیسپس در اون دوره یک اسم بزرگ بود. یک شخصیت افسانه ای بود. کسی بود که قبلا در یک نقطه دیگه از دنیا همین کار رو کرده بود. دو لیسپس  سازنده کانال سوئز بود. برای همین یک قهرمان ملی برای فرانسویها بود. و یه حورایی سلبریتی دوران خودش بود. واقعا هم در مصر کار مهمی کرده بود و کلی ثروت و معروفیت براش درست شده بود. ایلان ماسک دوران خودش بودو. هم کار بزرگی کرده بود و هم مردم دوست داشتن در موردش بدونن و باهاش عمس بگیرن. مدام عکس خودش و حانواده اش روی جلد مجلات فرانسوی و اروپایی چاپ میشد. این آدم  به هر حایی از فرانسه میرفت جماعت سرش میریختن و بعنوان قهرمان ملی ازش تجلیل میکردن. کاری کرده بود کارستون. و حالا میخواست که همون کار رو در پاناما هم انجام بده. اما … اما کانال سوئز فرق داشت. کانال سوئز در یک مسیر هموار ساحته شد. مسیر صاف بود. پستی و بلندی نداشت. خبری از کوه و دره و تپه و اینها نبود. کانال سویز در وسط بیابون ساخته شد. از بیابان خاکبرداری کردن و بعد اب رو در اون جاری کردن که صد البته کار سحتیه. صد البته کار سختیه. گار به شدت طاقت فرساییه خصوصا در اون زمان با اون امکانات. اما سوئز با پاناما خیلی فرق داشت. ساخت کانال  پاناما به مراتب سختتر از سوئز بود. در واقع اینطوری بگم که پاناما اصلا یکی از سختترین جاهای دنیا بود برای اینکه کانالی در اونجا درست بشه. جنگلهای انبوه. درختان فرروان. بارانهای استوایی. مارهای سمی. پشه هایی که  ناقل مالاریا و تب زرد بودن. باتلاقهای عمیق و مرگبار. کوههای بلند داشت که باید از جا برش میداشتن. و تازه غیر از همه اینها پاناما چندین رودخونه عظیم و پرخروش داشت که نمیشد طرفشون رفت. حالا قرار بود لای همه اینها کانال ساحته بشه. همه این موانع رو در کنار هم بذارید تا ببینید چقدر وضعیت متفاوت از سوئز بوده. متفاوت و البته ترسناک. خیلی از اهل نظر از همون اولش میگفتن که این کار شدنی نیست و با این موانع عمرا نمیشه اینتجا کانال درست کرد اما تیم فرانسوی کارش رو شروع کرد و مصر ادامه داد. اومدن یک شرکت تاسیس کردن به اسم شرکت کانال پاناما وبعد ماشینهای حفاری عظیمی رو با خودشون از مصر به پاناما اورده بود. مشینهای عظیم رو بردن کف دره ها و شروع کردن به حفاری اما مگه کار جلو میرفت. اون ماشینهای عظیم حفاری که برای شرایط بیابانی مصر طراحی شده بودن به درد پاناما نمیخوردن. پشت سر هم خراب میشدن و غیر قابل استفاده میشدن و یه کوشه سایت رها میشدن. فرانسویها هشت سال و نیم در اونجا کار کردن و در این مدت هر مشکلی که فکر ش رو ربکنید برای پروژه پیش اومد. آتش سوزی شد، سیل اومد. زلزله اومد. تازه غیر از ریزش کوه که روال عادی روزانه بود. کوه ریزش میکرد و ادمها و ماشین الات رو زیر گل دفن میکرد. آدمها زنده به گور میشدن.اما از همه اینها بدتر این بود که تب زرد داشت غوغا میکرد. کارگرها کرور کرور میومدن که در اونجا کار کنن. کرور کرور هم جونشون رو از دست میدادن و راهی گورستان میشدن. دو لیسپسدر طول اون هشت سال فقط دو باربرای سرکشیبه پاناما رفت. وقتی هم که میرفتبه حرف مشاورها کوش نمیکرد. حتی یک مهندس فرانسوی بود به اسم Adolphe godin de lepinay  که پیشنهاد داد که به حای ساحت یه کانال همسطخ اب دریا از روش بالابر دریایی استفاده کنه. حالا در مورد این روش بالالبر دریایی بعدا مفصل توضیح میدم که چیه. اما فعلا همینقدر بدونید که  بالابر دریایی باعث میشد که طراحی کانال تغییر کنه و اتفاقا خیلی به نفع پروژه تموم میشد و کانال میتونست زودتر و با هزینه کمتر تموم بشه.  اما گفتم دو لیسپس  إصرار داشت که عینا شبیه به سوئز کار کنه. که اگه گوش شنوا داشت و به این پیشنهاد توجه میکرد سرنوشت پروژه و چه بسا سرنوشت دنیا طور دیگه ای رقم میخورد.

 

اما اون چیزی که پروژه فرانسویها رو به خاک سیاه نشوند نه اون مرگ و میر بالا بود  و نه مشکلات اجرایی. پروژه به گل نشست چون دیگه پولی در بساط نمونده بود. چرا؟ فساد مالی . فساد و بخور بخور در حد اعلا بود. یه عده مهندس و آدم صاحب نفوذ فرانسوی بودن که یه بودجه تپل دستشون افتاده بود. اون هم کجا؟  اون سر دنیا که دولت و پارلمان فرانسه کنترلی روشون  نداشتن. تا میتونستن پول به جیب زدن. و آخرش هم سر همین مساله در سال ۱۸۸۸ پروژه به زمین خورد. در عرض کمتر از ده سال اینها یک میلیارد فرانک فرانسه رو حیف و میل کردن. یادتونه گفتم حادثه و بیماری زیاد بود؟ زیاد واژه کمیه واقعا برای اونهمه قربانی. بیست هزار نفر در مدت این هشت سال کشته شدن. یعنی در مدت هشت سال هر روز هفت نفر میمردن.فکرش رو بکنید. بیشترشون بحاطر ابتلا به تب زرد و خیلیها هم بحاطر حوداث حین کار. آخرش هم هیچی به هیچی. پروژه به گل نشست. بیست هزار نفرهم مردن که بیشترشون افراد بومی بودن. بهشون میگن West Indians . هندیهای غربی ولی منطور بومیهای جزایر کاراییبه. ببست هزارنفر بومی به امید کار به امید بهتر شدن اوضاع اونجا مشغول به کار شده بودن سر از گورستان بزرگ پروژه در اوردن. دو لیسپس که یه زمانی قهرمان ملی فرانسه بود و در پاریس با ژول ورن نویسنده معروف اب طالبی میزد به بدن یا با گوستاو ایفل سازنده برج ایفل قلیون دو سیب میکشید و با از ما بهترون میچرخید. حالا دیگه ورشکسته شده بود و در استانه به زندان افتادن بود. اوضاعش خراب بود اما آخرش از به زندان افتادن  قصر در رفت.اون موقع دیکه دولیسپس ۸۵ سالش بود. پیرمرد ذیگه حال و روز خوبی نداشت و چند سال بعدش  از دنیا رفت.

پروژه ای که یه زمانی چشم دنیا بهش بود و امید بسته بودن که با اجراشدنش تحارت جهانی متحول میشه تبدیل شده بود به یک شکست بزرگ. شکست این پروژه بزرگترین ورشکستگی مالی جهان تا اون تاریخ بود. هزاران سرمایه گزار سرمایه زندگیشون رو باختن.  در سایت احرای پروژه انگار خاک مرده پاشیده بودن.ماشین الات عظیم فرانسوی در همه جا رها شده بودن. خراب بودن. زنگ زده بودن. و تنها جای ابادی که در سایت میشد پیدا کرد گورستان بزرگش بود. به چشم دنیا کانال پاناما تبدیل شده بود به یک باتلاق بزرگ که همه چیز رو با بیماری و فساد و حادثه از بین میبره و توی خودش غرق میکنه.

 

تا اینجا دیدیم که فرانسویها برای اجرای چروژه با چه مشکلاتی دست و گنجه نرم میکدرن. دست آحخر هم کارشون با شکست بدی مواجه شد. که خب قاعدتا مساله باعث سرشکستگی و نارارحتی فرانسویها شد. ک اگه موفق میشدن دنیا الان طور یدکگه ای بود. قدرت فرانسه خیلی بیشتر از امروز میشد. چه از لحاظ سیاسی و چه از لحاظ نظامی. اهمیت کشور جتی بیشتر از امروزش میشد. برای همین این فقط شکست در یک پروژه نبود. فرانسه تمام اون پولهایی کمه صرف اجرا مرده رو باخت. تمام اون قروت و اعتباری که میتونست بعد از احجرای گرئژه به دست بایره رو هم باخت. در همون اثنا امریکاییها موقعیت متقااوتی داشتن. اونها ملتی بودن که از ساحت کانل پاناما بیشترین استفاده رو میتونستن ببرن.  در زمانه خاصی هم به سر میبردن. در اواخر قرن نوزدهم. دور و بر سال ۱۹۰۰٫ صنایع در امریکا به طور خیره کننده ای در حال رشد بودن. کشور در حال تولید ثروت بود. کشور زمین داشت. آدم داشت، حمعیت بزرکی داشت، صنعت داشت و داشتن ثروت تولید میکردن. صحبت مال زمانیه که امریکا هنوز امریکا نشده بود. هنوز یک کشوربرتر نبود.زمانی بود که  در امریکای حنوبی  هنوز اسپانیا دست بالا رو داشت و در چند کشور در امریکای لاتین یعنی در حیاط خلوت امریکا حضور داشت. از چند قرن قبل اومده بودن و همونجا مونده بودن. اما الان دیگه امریکا داشت اونقدری بزرگ میشد که خوش نداشت که یه کشور اروپایی در خوزه استحفاظی اون قدرت داشته باشه.  و اونجا بود که امریکا در سال ۱۸۹۸ با اسپانیا سرشاخ شد. نیروی دریایی امریکا به کوبا رفت و ارتش اسپانیا رو شکست داد. اسپانیایی که یکی از قدرتهای اون روز دنیا بود، نه تنها از کوبا دست کشید بلکه جزایر پروتوریکو و گوام رو هم به امریکا داد. اسپانیا محبور شد فیلیپین رو هم که زیر سلطه اش بود به امریکا بفروشه. یعنی حساب بکنید چه نقطه عطفی بوده این جنگ. اسپانیا بعد از اون جنک دیگه قدرت جهانی به حساب نیومد. اما امریکا بعد از اون جنگ بود که اومد وارد بازی بزرگان شد. و تبدیل شد به یک قدرت نوظهور. قدرتی که بزرگ بود اما هنوز تحربه نداشت.  اعتماد به نفس نداشت. ایالات متحده امریکا فقط ۱۲۰ سال بود که تاسیس شده بود. اما یک موج غرور و روحیه پیروزی در بین مردم امریکا بود. در همون اوضاع در سال ۱۹۰۱ تئودور روزولت بعنوان رییس جمهور امریکا وارد کاخ سفید شد. میدونید امریکا دو تا رییس حمهور با اسم روزولت داره. یکی تئودور روزولت که در سال ۱۹۰۱ رییس حمهور شد و فرانکلین روزولت که سی و چند سال بعدش رییس حمهور بود و تمام سالهای جنگ حهانی دوم رهبری امریکا رو بعهده داشت . همونیکه بطور سری به تهران هم سفر کوتاهی کرده بود. بگذریم، هردوی اینها از روسای حمهور شاحص امریکا بودن و از یک خاندان معروف میان. الان راحع به تئودور روزولت صحبت میکنیم. تئودور روزولت چند سال قبلش زمانیکه امریکا در جنگ با اسپانیا بود دستیار وزیر نیروی دریایی بود و کاملا خودش در جریان جنگ با اسپانیا نقش مستقیم و مهمی داشت. در جنک با اسپانیا در کوبا و غیره. همون حضورش در جنگ هم باعث موفقیت سیاسی اش شد. و بعد از چند سال به جایگاه معاون اول رییس حمهور امریکا رسید. معاون اول William McKinleyرییس حمهور وقت امریکا بود. سال ۱۹۰۱ بود و دوازده سال از شکست پروژه کانال پاناما گذشته بود که یک گلوله باعث شد که زندگی ویلیام مکنلی ریییس حمهور خاتمه پیدا کنه. ریییس حمهور ترور شد.  مکنلی یک دوره ۴ ساله ریییس حمهور بود و تازه ۶ ماه بود که دور دوم ریاست حمهوریش رو شروع کرده بود. تئودو روزولت هم تازه ۶ ما بود که معاود اول رییس حمهور شده بود. مکنلی برای بازدید از یک مکان عمومی رفته بود که یک آنارشیست ۲۸ ساله، یک فرد قتدار گریز به مکنلی شلیک کرد و رییس جمهور زخمی شد. دو کلوله بهش اصابت کرده بود. اما پزشکی که در بیمارستان بود متوجه یک گلوله شد و اون رو در اورد ولی اصلا متوجه کلوله دوم نشد. با اینکه بیمارستان تجهیزات عکسبرداری با اشعه ایکس هم داشت، نکرد که یک عکس رادیولوژی بگیره و مطمئن بشه. خلاصه همه فکر میکردن که مکنلی یک گلوله خورده که از بدنش در اومده. پس حالش در حال بهبوده اما چند روز بعد محل زخم عفونت کرد و مکنلی از دنیا رفت. و اینطور بود که  تئودور روزولت ۴۲ ساله یه دفعه و بدون اینکه در انتخابات شرکت کنه شد رییس حهور ایالات متحده. تئودور روزولت جوانترین رییس حمهور تاریخ امریکا هستش. منظور وقتیه که نفر اول کشور شد. حالا با این پیشینه و حال و هوا. روزولت کسیه که جوونه سر پرشوری داره. میخواد امریکا رو رهبری کنه و تبدیلش کنه به یک کشور پیشرو و قدرت برتر دنیا. خودش وقتیکه یک فرمانده نیروی دریایی بود با  کشتی رفته بود اطراف رو دیده بود، امریکای لاتین رفته – بود و میدونست در کشورهای دیکه چه خبره، داشتن قدرت دریایی حیلی اهمیت داره و از همه مهمتر میدونست که اگه کانال پاناما درست بشه چه اتفاقی برای امریکا میافته. برای روزولت مسجل بود که آینده امریکا در گرو ساخت کانال پاناماست. چرا؟ هم به دلیل تجاری و هم به دلایل نظامی. اون میخواست که یک راهی پیدا کنه که دسترسی کشتیهای امریکایی به اقیانوسها راحتتر بشه. میدونست که در اینده کشوری برنده است که کنترل اقیانوسها در دست اون باشه. قبلش هم همین بوده تحربه اسپانیا و پرتقال و بریتانیا رو دیده بودن و حالا با اون پتانسلی بالای امریکا میدونست که اگه قرارباشه امریکا یک قدرت جهانی بشه باید این کانال راه بیافته. حالا دیگه در سال ۱۹۰۱ امریکا نیدیل شده بود به بزرگترین صنعت دنیا. ولی مصرف کننده ها کجان؟ بیشتر حمعیت دنیا در اروپا و اسیا هستن. باید کشتیها راختتر بار رو به اروپا و اسیا میرسوندن وگرنه امریکا بازار رو میباخت. بیشتر صنایع امریکا در سمت ساحل شرقی این کشور هستن و برای رسوندن کالاهای اونها از ساحل شرقی به اسیا کشیتها باید از امریکاس شمالی تا ته امریکای حنوبی رو میرفتن . یعنی تمام اقاینوس اطلس رو به سمت جنوب میرفتن و بعد دور میزدن، وارد اقیانوس ارام میشدن و تازه از اون نقطه پرت در ته امریکای جنوبی مسیرشون به سمت اسیا رو میرفتن. یک دور شمسی قمری عجیب و بی فایده ای. اما اگه یک کانال در امریکای مرکزی ساخته میشد دیکه لازم نبود اونهمه راه برن . این میشد  یک میانبر عالی که کشتیهای امریکا رو سریع مینداحت توی اقیانوس ارام و تمام. میشد یک بزرگراه دریایی.

روزولت درسحنرانیهاش علنا میگفت که اگه قراره ما برتری پیدا کنیم باید کانال رو بسازیم. اما غیراز اینکه ساخت این کانال از نظر فنی و اجرایی فوق العاده سخت بود، یه مساله دیگه هم این بود که  امریکا میخواست این کانال رو در یک کشور دیگه بسازه. ایا اصلا امریکا اخیتار و اجازه ساخت کانال در یک کشور دیگه رو داشت؟ سوای اون چالش فنی مهندسی که چقدر این کار سخته. البته مهندسان امریکا تا اون موقع به موفقیتهای خوبی رسیده بودن. کارهای بزرگی انجام داده بودن. اما ساخت کانال یک سطح دیگه ای از دانش مهندسی میخواست.

کجای تاریخ هستیم؟ امریکا تازه داره وارد باشگاه امپریالیستی میشه. کشور امپریالیست یعنی کشوری که دنبال به سلطه گرفتن سایر کشورهاست. امریکا تا اون تاریخ توی این وادیها نبود حتی روسای حمهورشون بعضا مخالف امپریالیسم بودن. اما همین جند سال قبلش امریکا با اسپانیا جنگدیه بود فیلیپین رو گرفته بود. پروتوریکو، هاوایی و گوام رو ضمیمه خاک امریکا کرده بود و دیده بود اه بدم نیست. این مار زیر دندونش مزه کرده بود. بعد ازبه قدرت رسیدن روزولت و گفتم علاقه اش به سلطه بر دریاها، دنبال این بود که یک کانال بسازه و اون موقع انتخاب امریکا کشور نیکاراگوئه بود. نیکاراگوئه هم در امریکای مرکزیه ، نزدیک به پاناماست. شبیه با پاناما یک باریکه است که دو طرفش اقیانوس اطلس و ارام قرار گرفته اما نیکاراگوئه باریکه اش از پاناما پهنتره. یعنی فاصله بین اقیانوس اطلس و ارام در نیکاراگوئه بیشتره اما عوضش در نیکاراگوئه یک دریاچه بزرگ و چند  رودخوته پرآب بخش بزرگی از کشور رو فرا گرفته .این یعنی اینکه بیشتر کشور قابل کشتیرانیه و ساخت کانال در اونجا میتونه راحتتر باشه. برای همین سریعا عملیات مساحی و مسیریابی و طراحی اولیه کانال  شروع شد. اینجای ماجرا فردی به اسم  فیلیپ بونو واریلامیاد وسط ماجرا.  خانمها اقایون الان قراره یکی از عجیبترین داستانهای واقعی رو بشنوید . حداقل یکی از عحیبترین داستانها و شخصیتهاییه که من تابحال راجع بهش خوندم. یه کم دیگه میخوام با یکی از زبل ترین شخصیتهای تاریخ بشری اشناتون کنم. فیلیپ بونو واریلا.

فیلیپ بونو واریلا یک مهندس و سهامدار بزرگ شرکت فرانسوی کانال پاناما بود. بذارید یه کم برگردیم به عقب ببینیم این بابا کیه؟ فیلیپ یک فرانسوی بود که در جوونیش وارد پاناما شد. تازه از دانشگاه مهندسی معروف فرانسه École Polytechniqueفارغ التحصیل شده بود. در همونجا  هم بود که یه پای سحنرانی پرشورde Lesseps نشسته بود و علاقمند به  کار در کانال پاناما شده بود. و همچین که فارغ التحصیل شد برای کار به پاناما رفت. در سفر به پاناما با مدیر مهندسی کل پروژه همسفر شد. اتفاقی و در اون مدت چند ماه سفر از فراسنه به پاناما قشنگ تونست مخ رو تیلیت کنه و خودش رو یک مهندس قابل نشون بده. برای همین خیلی زود بعد از رسیدن به پاناما مسئول مهندسی یکی از بخشهای اصلی پروژه شد. فیلیپ سالها در پاناما موند و از همه اون مرگ و میرها جون سالم به در برد و پول و پله ای به هم زد و موقعیت خودش رو در پاناما مستجکم کرد. با افراد محلی با ادمهای صاحب نفوذ اونجا ارتباط پیدا کرد. یه دوره ای هم اتهام فساد مالی متوحهش بود برای همین مدت بیشتری رو در همون پاناما که هنوز بخشی از کشور کلمبیا بود موندگار شد. اره اون موقع کشور پاناما بهشی از کلمبیا بود. وقتیکه پرئژه فرانوسیها شکست خورد فلیپ بونو واریلا هم  به فرانسه برگشت  یک شرکت تازه ثبت کردن به اسم شرکت کانال جدید پاناما و خودش هم شد مسئول همون شرکت. یعنی مسئول داراییها و تجیهرات پروژه کانال پاناما بود. بالاخره درسته که کار متوقف شده بود اما اینها هنوز کلی دارایی اونجا داشتن و باید مدیریت میکردن. تلاش میکردن که اون تجهیزات رو بفروشن  و یا شاید هم یه روزی خودشون کار رو از سر میگرفتن. از سال ۱۸۸۸ که پروژه شکست خورد منتظر موند و  صبر کرد تا موقعیتش سر برسه. و حالا در سال ۱۹۰۲ بود  که خبر کانال نیکاراگوئه به گوشهای تیز فیلیپ بونو واریلا رسید. که بله امریکا قصد داره در نیکاراگوئه کانال بسازه. روی هوا زد. دید این همون موقعیته که منتظرش بود واگه دیربجنبه از کفش رفته. معطلش نکرد.  بلیط رو گرفت و رفت به امریکا و همراه وکیل امریکایی شرکت شروع کرد به لابی کردن با مقامات امریکایی و نمایندگان کنگره. که عزیزان من شنیدم که میخواهید به همچین کشور خطرناکی برید و کانال بزنید. من به شما علاقه دارم  نگرانتون هستم. میدونید نیکاراگوئه چه کشور خطرناکیه ؟ اونها هم گفتن نه والا. چه خطری داره؟ گفت آتشفشان اقا.آتشفشان داره این هوا. آتشفشانهای فعال داره که همین چند سال پیش هم اتفاقا نزدیک همون محلی که شما برای کانال  در نظر گرفتید فعال شده. میگید نه این تمبر رو ببیند؟ ظاهرا چند سال قبلش دولت نیکاراگوئه یک تمبر با عکسی از کوه آتشفشان رو  منتشر کرده بود. فیلیپ همون عکس رو نشون نماینده های کنگره امریکا داد که این هم سند. من که نمیگم خودشون دارن میگن آتشفشان فعال داریم. و اونها رو متقاعد کرد که نیکاراگوئه کشور مناسبی برای همچین سرمایه گزاری ای  نیست. با اینکه امریکاییها میگفتن بین کشورهای امریکای مرکزی نیکاراگوئه کشور باثباتتریه و ما میتونیم باهاشون کار کنیم. اما حرفهای فیلیپ بونو واریلا کارش رو کرد. امریکاییها از نیکاراگوئه منصرف شدند. حالا که خیال فیلیپ  کمی راحت شد دیگه شروع کرد روی این استراتژی که حالا عوضش چرا نمیاید در پاناما کانال بزنید؟ حالا پاناما هنوز بخشی از کلمبیاست ها. گفت آره بیایید ما توی پروژه مون کلی کار رو جلو بردیم. بیایید بقیه کار رو دست بگیرید. امتیاز رو از ما بخرید و ما هم همه تجهیزات و دارایییهای شرکتمون رو بهتون میدیم. کنگره امریکا هم دید موقعیت بدی نیست. چراغ سبز نشون داد گفت باشه ما علاقمندیم و حاضریم مبلغ  ۴۰ میلوین دلار به شرکت شما بدیم و پروژه رو از شما تحویل بگیریم. ۴۰ میلوین دلار اون موقع. فکر کنید فیلیپ بونو واریلا چه حسی داشته. در اسمونها سیر میکرده. کنگره گفت که ولی ما که نمیتونیم همینطوری سرمون رو بندازیم پایین بیاییم کلمبیا کار کنیم سرمایه کذاری کنیم. یک کانال به اون عظمت درست کنیم. باید اینها با موافقت دولت کلمبیا بشه. باید حیالمون راحت باشه که دو فردای دیگه کلمبیا زیر میز نمیزنه، صاحب کانال نمیشه. به هر حال اما موافقت اولیه رو به  فیلیپ بونو واریلادادن.

همزمان دولت امریکا گفت تاخیر جایز نیست. سریع شروع به مذاکره با کلمبیا کرد. از یه طرف وزیر حارجه امریکا john Hay  و از طرف کلمبیا هم یک دیپلمات به اسم Tomás Herrán نشستن به مذاکره و یه قرارداد بین خودشون نوشتن. برای امریکا مهم بود که حالا که قراره همچین پروژه بزرگی رو در یک کشور دیگه اجرا کنن فردا که پروژه تموم شد اختیار اون پروژه دست اون کشور نیافته. برای همین امرکیاییها توی مذاکراتشون میگفتن حق استفاده از کانال برای امریکا خواهد بود. و روی همین هم توافق کردن. این قرارداد میگفت که امریکا میاد در استان پانامای کلمبیا یک کانال میسازه، که یک پروژه عظیمه. و مالکیت وحاکمیت اون کانال به مدت ۱۰۰ سال مال امریکا میشه. خود کانال تا شعاع ۶ مایلی از وسط کانال در مالکیت امریکا میشه. برای مدت صد سال. در عوضش امریکا همین اول کار ده میلون دلار به کلمبیا پرداخت میکنه و بعد هم سالی ۲۵۰ هزار دلار سالانه میده. میلغ رو هم به  سکه طلا باید پرداحت کنه. جیرینگی. دیپلماتهای امریکا و کلمبیا قرارداد روامضا کردن و بعدش قرارداد رو بردن به پارلمانهای دو کشور. این داستان دیگه  در سال ۱۹۰۳ بود. سنای امریکا خیلی سریع قرارداد رو  تایید کرد و دولت تئودور روزولت رو مکلف کرد که با همین قرارداد جلو بره. اما در کلمبیا داستان فرق داشت. پارلمان کلمبیا گفت چرا باید مالکیت بخشی از کشورمون، و حق حاکمیتمون بر بخشی از خاک کشورمون رو دو دستی بدیم به یه دولت دیگه. اون هم کشوری که همین چند سال پیش اومده با همسایه هامون جنگیده. روی هاوایی و گوام و چند جای دیگه هم سلطه پیدا کرده. نه اقا، این داستان بوداره. قرارداد Hay- herran رو لغو کردن. اصل حرفشون هم درست بود و الان هم  قابل فهمیدنه. اما تاریخ نشون داد که شاید بهتر بود یه طور دیکه عمل میکردن. با امریکا یه یه راه حل دیگه ای میرسیدن. چون طرف مقابل یعنی امریکا برای داشتن این کانال مصمم بود. با کلمبیا یا بی کلمبیا میخواست که این کانال رو در پاناما درست کنه. دقت کردید؟ با کلمبیا یا بی کلمبیا.

روزولت قضیه رو اینطوری میدید که ما میخواهیم این کار رو بکنیم و اجازه نمیدیم که یک کشور کوچک و کم اهمیت جلوی خواست ما بایسته. روزولت دو تا راه حل جلوی خودش میدید. یکی اینکه رودربایستی رو بذاره کنار و راست راست بره منطقه پاناما رو اشغال کنه و گزینه دوم این بود که کمک کنه تا استان پاناما از کلمبیا جدا بشه. یک کشورمستقل بشه. و معلومه که گزینه دوم برای امریکا خیالی بهتره. نه وارد جنگ با کلمبیا میشه نه بدنامیش برای امریکا میمونه که برای منافع خودش رفته یک کشور رو اشغال کرده.  حالا بشنوید از طرف بونو واقیا. وقتیکه پارلمان کلمبیا اون قرارداد رو لغو کرد، فیلیپ  بونو واریلا دید اه مثل  اینکه قرارداد هوا شد و اون چهل میلوین دلار پول بی زبون هم پر کشید رفت. اگه نجنبه باحته بد باحته. اینحوری بود که از ارتباطاتش در پاناما استافاده کرد.  شروع کرد به لابی کردن از دو جهت. هم با مقامات امریکایی در تماس بود و هم با افراد صاحب نفوذ محلی در پاناما. بالاحره چن سال اونجا بود و لینگهایی داشت. مردم پاناما از قبلش هم دوست داشتن که از کلمبیا حدا بشن اما حالا رهبران دایی طلب میدیدن  بونو واریلابهشون در باغ سبز نشون میده. میگه نگران هزینه هاتون نباشید من میدم. و میگه امریکا هم از استقلال شما حمایت میکنه اونها دیگه مصممتر میشدن. بهشون میگفت که اگه از کلمبیا حدا بشید به جای کلمبیا قرارداد کانال با خود شما بسته میشه پولش میره به جیب خود شما. منافعش مال شماست. اونها میگفتن خب باشه بد نیست ولی ما بلد نیستیم کشور اداره کنیم. بلد نیستیم همچین قراردادی با امریکا امضا کنیم. فیلیپ بونو واریلاچی میگفت؟ میگفت اونش با من. من درستش میکنم.شما علیه کلمبیا  شورش کنید دنبال استقلال باشید. بقیه رو بسپرید به من.  فیلیپ فرانسوی، مهندس سابق کانال، پیشنویس قانون اساسی پاناما رو نوشت، و پرچم پاناما رو هم طراحی کرد. گفت بیایید دیگه نگران چی هستید. بعد هم بعنوان نماینده شورشیهای استان پاناما به امریکا رفت تا با دولت امریکا مذاکره کنه. الان دیگه دولت کلمبیا متوجه شورش در استان پاناما شده بود و برای سرکوب شورشیها یک کشتی نظامی به بندر کولون فرستاد. و حتی چند بمب هم بر روی کولون ریخت. درست همون موقع اقای بونو واریلادر امریکا حمایت دولت روزولت رو گرفت و از همونجا به شورشیها پاناما تماس گرفت که ادامه بدید نگران نباشید، امریکا یک ناو بزرگ نظامی خودش رو به منطقه میفرسته. کلمبیا نمیتونه کاری کنه. همینطور هم شد. روزوولت دستور داد ناو جنگی Nashvile  در بندر کولون کلمبیا پهلو گرفت. بدون اینکه کاری بکنه اما همه میدونستن که دلیل اومدنش چیه. مانع از ورود نیروهای کلمبیا بشن و اگه رویارویی پیش اومد امریکاییها وارد عمل بشن. اونجا دیگه کلمبیا دید که نمیتونه در مقابل نیروی دریایی امریکا کاری بکنه و منطقه رو ترک کردن.  گفتم فقط چند سال قبلترش بود که امریکا در جنگ با اسپانیا قدرت نیروی دریایی اش رو به رخ کشیده بود و نتیجه رویارویی با امریکا از قبلش معلوم بود. خلاصه بلافاصله شورشیهای پاناما بدون ترس ریختن به خیابون و اعلام استقلال کردن و کشور پاناما متولد شد. اون روز سوم نوامبر سال ۱۹۰۳ بود. سه روز بعدش هم ایالات متحده کشور پاناما رو به رسمیت شناخت. فقط دوهفته بعد از استقلال پاناما بود که قرارداد کانال بین جان هی وزیر خارجه امریکا و فیلیپ بونو واریا نماینده پاناما  بسته شد. قراردای که معروف شد به Hay–Bunau-Varilla . از دید امریکا مساله حل شد. امریکا در ازای استقلال دادن به پاناما از سیاسیون اونها تعهد گرفته بود که محل کانال برای همیشه تحت سلطه امریکا باشه.  امریکا به کانالش رسید، پاناماییها که دنبال استقلال بودن مستقل شدن و حس کردن که از این به بعد بخاطر این کانال کشور مهمی خواهند شد. و یه طرف دیگه ماجرا و در واقع جوش دهنده این معامله یعنی فیلیپ بونو واریلاهم  تونست امتیاز پروژه رو به مبلغ گزاف ۴۰ میلیون دلار بفروشه. اون یه فرانسوی بود که بعنوان نماینده پاناما با دولت امریکا مذاکره کرد. بدون اینکه هیچ پانامایی در اونجا باشه.

پر واضحه که این قرارداد یک معاهده منصفانه نبود. اولا اینکه نماینده پاناما یک فرانسوی بود که دغدغه اش چیز دیگه ای بود. اون میخواتش به پول خودش برسه. منافع ملی این کشور جدید توش در نظر گرفته نشده بود. حق مالکیت امریکا برای همیشه. حداقل وقتیکه با کلمبیا قرارداد میبستن میخواستن قررادادرو صد ساله ببندن. الان شده بود برای همیشه. مبلعی که قرار بود به پاناما پرداخت بشه هم که نگم دیگه. چهل میلیون دلار به طرف فرانسوی دادن اما ده میلیون دلار به خود پاناما. غیر از اون اجازه سالانه ۲۵۰ هزار دلاری.  برای همین هم بود که این قرارداد خیلی زود مشکلاتش زد بیرون. اما خب از اونطرف چیزی که پاناماییها رو خوشحال میکرد این بود که در مدت ده سال اجرای پروژه کلی کار در کشور درست میشه. پول میاد وارد کشور میشه. وبعد از احرای پروژه هم ما که یکم کشور کوچک و نوپا هستیم تبدیل به بک کشور مهم در دنیا میشیم.

اما از اینها بگذریم، حرکت فیلیپ بونو واریلا رو ببینید. رفت امریکاییها رو متقاعد کرد که به نیکاراگوئه نرید. موفق شد. بعد گفت بیاید امتیاز رو از ما بخرید. اون هم حواب داد. بعد کمک کرد یک کشور جدید درست بشه. از همه عجیبتر اینکه قانون اساسی و پرچم درست کرد و بعد بعنوان  سفیر پاناما در امریکا قرارداد رو امضا کرد. که به پولش برسه. واقعا این فیلیپ کیست که عالم همه بازیچه اوست؟

از دید طرفهای قرارداد یک معامله بود که سه طرفش برده بودن. برد برد برد. اما در واقعیت یک طرف اصلی ماجرا یعنی کشور کلمبیا یک باخت بزرگ بود  و بخش مهمی از کشورش رو از دست داد. درسته که این وسط جنگی شکل نگرفت و امریکا هم به جایی حمله نکرد. اما به هر حال این یک حرکت متکبرانه بود. یه حرکت سلطه حویانه بود. یک قدرت جدید به نام ایالات متخده امریکا در حال ظهور بود و میخواست شبیه به سایر قدرتهای دیگه دنیا رفتار کنه. برای رسیدن به منافع خودش بجنگه. تا قبل از اون امریکا در این وادیها نبود. برای همین در خود امریکا موضوع تازگی داشت و بعضی از روشنفکرها میگفتن ما تابحال نسبت به قدرتهای اروپایی مزایایی، تفاوتهایی رو داشتیم اما الان دیگه مثل اونها شدیم. هر وقت یک کشوری رو میخواهیم بهش حمله میکنیم یا کودتا میکنیم. برای همین در بعضی از مجلات کاریکاتورهایی ازروزولت رو میگشیدن که با بیل افتاده به جون پاناما. اما برای روزولت اینها مهم نبود. مهم این بود که مقدمات برنامه عظیمش مهیا شده و به تازگی میتونه رویای بزرگش رو محقق کنه.

در روز ۴ ماه می ۱۹۰۴ تلاشهای امریکا برای ساخت کانال بطور رسمی شروع شد. بزرگترین و مهمترین پروژه تاریخ ایالات متخده تا اون زمان. و اون هم چی پروژه ای که در بیرون از امریکا اجرا میشه. شخص رییس حمهور تئودور روزولت از روز اول درگیر پروژه بود و مدیرپروژه ر خودش انتخاب کرد.  John Findley Wallace یک مهندس ۵۱ ساله اهل شیکاگو بود که قبلا در پروژه های راه اهن در امریکا فعالیت کرده بود و تجربه بالایی داشت. اینجا برای ساخت کانال هم به راه آهن نیاز بود. اصلا خط آهن یه بخش خیلی مهمی از کار بود. چون اینها قرار بود میلونها تن خاکبرداری کنن. بعد اون خاک رو چیکار کنن؟ باید با قطار به یه جای دیگه ای متتقل میکردن. برای همین اول باید در اون دره ها و کوهها خط آهن میکشیدن  و قطارهای باری میاوردن که بتونن حاک رو جابجا کنن. برای همین خیلی از ادمهایی که از امریکا برای کار اومده بودن تجربه خط اهن رو داشتن. غیر از مدیر پروژه که جان والاس بود، یک شورایی تحت عنوان کمیسیون تنگه پاناما  هم بود که مسئولیت تصمیمات پروژه با اون بود. والاس آدم فنی بود آدم پای کار بود. اون شورا آدمهای اداری و پشت میزی بودن. اول کار هم نشسته بودن فکر کرده بودن فرانسویها چیمار کردن که موفق نشدن. به قول امروزی مدیریت پروژه، لسن لرن های  قبلی رو بررسی کردن. درس آموخته هایی که از کار فرانسویها داشتن رو مرور کردن. و یکی از درسهای بزرگی که از تجربه فرانسویها گرفته بودن این بود که تا جایی که میتونن حلوی فساد مالی رو بگیرن. وزارت حزانه داری نظارت شدیدی رو عملکرد مالی پروژه داشت. تا سنت  آخر رو در میاوردن که کجا خرج شده. یه خودکار هم اگه والاس میخواست بحره باید اجازه اش رو از وزارت حزانه داری میگرفتن. که این کار اجرایی رو مشکل میکرد اما جلوی ریحت و پاش رو میگرفت . مهمترین کار اول پروژه این بود که در سایت پروژه بقایای کار فرانسویها رو تحلیه کنن.  بعدش میخواستن خاکبرداری کنن. یک مسیر هشتاد کیلومتری رو نه تنها صاف بکنن و هر چی هست رو بردارن بلکه باز هم بکنن. چاله  بکنن، کانال بکنن تا برسن به ارتفاع ۹ مترکمتر از ارتفاع ابهای ازاد. میخواستن این کار رو بکنن که بعدا که کانال رو باز کردن آب اقیانوس بتونه وارد کانال بشه و اونقدری اب باشه که کشتیهای بزرگ بتونن ازش رد بشن. باید کانال رو از شهر بندری کولون در کنار اقیانوس اطلس شروع میکردن، از جنگلهای انبوه رد میشدن. کانال رو ادامه میدادن. بعد در مسیرشون به رودخونه عظیم و خروشان Chagress میرسیدن و از کوههای بلند Culebra هم میگذشتن  یعنی صخره ها رو از جا برمیداشتن و نهایتا به شهر پاناما سیتی در نزدیک اقیانوس ارام میرسیدن. مهمترین کار خاکبرداری بود. و اصطلاحی که بینشون رایح شده بود این بود که Make the dirt fly. خاک رو به پرواز در بیار. خاک رو توی هوا بلند کن. اتفاقا یکی از منابع من کتابیه به همین اسم. Make the dirt fly.

 

والاس کلا ۳۵۰۰ نفر ادم زیر دستش داشت. که این عدد کمی نیست اما نه برای چنین پروژه ای. نه برای چنسن کار عظیمی. از این تعداد ۱۵۰۰ نفرشون تازه از امریکا اومده بودن. و بقیه هم افراد بومی بودن همون وست ایندین ها. اقراد بومی جزایر کاراییب.  توی اون سایت به اون عظمت که چند صد کیلومتر مربع مساحتش بود. باید با قطار داخلش جابجا میشدن. هم تعداد ادمها بالا بود  هم سایت بزرگ بود. همون روزهای اول که کارکناد تازه وارد با قطار وارد سایت شدند و میرفتن که با محل اجرای پروژه آشنا بشن دهنشون باز میموند که از کجا شروع کنن. ماشینهای عظیم و چند تنی فرانسوی که خراب شده بودن همه جای دشت رو پر کرده بود. والاس مدیرپروژه گفت من فقط یکسال زمان لازم دارم که بررسی کنم.ببینم کدوم یکی از این تجهیزات و ماشین الات حفاری که همه حا افتاده به در میخوره و با بقیه باید چیکار کنم. اما از اونطرف رییس حمهور ایالات متحده این حرفها حالیش نیود. اون میگفت پروژه رو شروع کنید. رهر چه زودتر میک د دیرت فلای. خاک بلند کنید. یعنی کار رو شروع کنید. والاس باید هر چه زودتر حفاری رو شروع میکرد. و ۵ ماه از اومدن امریکایها گذشته بود که در یک نقاطی از سایت  حفاری کلید خورد. خاکبرداری شروع شد.  امریکاییها دو دستگاه بیل مکانیکی عظیم با خودشون اورده بودن که با انرژی بخار کار میکردن. داریم راجع به سال ۱۹۰۴ حرف میزنیم دیگه. این ماشنیها جد بزرگ همین بیل مکانیکیهای امروز هستن و نقش خیلی خیلی بزرگی رو در حلوبردن مهمترین پروژه های قرن ۱۹ و ۲۰ امریکا ایفا کردن. خصوصا همین پروژه. هر بار که شاول یا به اصطلاح فارسی چنگال یا اون جام بیل مکانیکی وارد خاک میشد ۸ تن از سنگ و خاک رو با خودش میکشید بالا. هر بار هشت تن. معلومه دیکه در طول روز هزاران تن خاک برداشته میشد. اینها رو باید با قطارباری به بیرون از سایت میبردن. ولی  قطار به اندازه کافی نبود. تازه بخاطر مشکلات خاک یا ایراد ریل گذاری که از قدیم بوده همون قطارهایی هم که بودن یه وقتهای چپ میکردن. قطار با بارش چپ میشد و دیکه نمیشد ازشون استفاده کرد.

وضعیت اینطوری بود که فقط همونقدری که ظرفیت حابجاییش وحود داشت رو  باید خاکبرداری میکردن. این دو تا کار یعنی کار خاکبرداری و کار حمل خاک باید دقیقا به موازات همدیگه جلو مبرفت.  اگه یکی جلوتر از اون یکی بود کار متوقف میشد. برای همین بزرگترین چالش والاس اضافه کردن به ظرفیت جابجایی خاک بود. باید ریل کشی میکردن. قطار میاوردن.

و مشکلات تازه داشت شروع میشد. فقط دو سه هفته از شروع کار نگذشته بود که سه نفر مبتلا به تب زرد شدن. ماه بعدش شش نفر دیگه هم مبتلا شدن. وقتی میگیم تب زرد احتمالا فکر میکنید که  تبه دیگه دمای بدن میره بالا و بعدش هم یه اسپیرینی چیزی میخوردن و تب پایین میومد. عوارش تب زرد وحشتناکه. بدن درد هست، رنگ پوست زرد میشه. کبد دچار اشکال میشه. خونریزی داحلی پیش میاد، خونریزی از لثه ها و از چشم ها پیش میاد و بعد استفراغ سیاه و مرگ. حالا فکر کنید کار تازه شروع شده چندین نفر توی کشور غریب در یک جای دورافتاده همچین عوارضی نشون دادن و دارن دونه دوهه میمیرن. و ضمنا هم گورستان فرانسویها حلوی چشمشونه. اون گورستان بزرگ نوید بخش آینده درخشان خودشونه. میدونن که بیشتر اون بیست هزار نفری که در اون گورستان ارمیدند بحاطر تب زرد جئنشئن رو از دست دادن. ببینید کارکنان پروژه چه وحشتی کردن. همین هم بود که بعد از سه ماه پونصد نفر از امریکاییها برگشتن به خونه. توی اون دوره وحشت، والاس برای اینکه کمی ارامش بده به کارکنان و بگه همه چیز عادیه خودش و همسرش سوار درشکه شدن و درشکه ران اونها رو در مسیر پروژه برد و چرخوند و که ادمها ببیننش و بگن همه چیز تحت کنترله. اما بعدا افشا شد که والاس برای خودش و همسرش دو تا تابوت فلزی سفارش داده بود و برای روز مبادا اورده بود. یعنی خودش هم خطر و رو حس میکرد، کرک و پرش ریحته بود اما میخواست نشون بده که کار ادامه  داره. ولی به هرحال پرسنل ناراحت بودن. توی نامه هایی که به حونداوده هاشون میفرستادن مینوشتن حالم از این کشورو از این کانال به هم میخوره. یمی برای مادرش نوشته بود به رفقام بگید همون امریکا بمونن گول حقوق بالای اینجا رو نخورن. همونجا روزی یه دلار هم شده بگیرن فقط اینجا نیان. شروع تب زرد از نوامبر ۱۹۰۴ بود. تا هشت ماه بعدش یعنی در جون سال ۱۹۰۵ سه چهارم از کارکنان امریکایی به ایالات متحده برگشتن. اینجا بود که والاس دیگه کم اورد و بخاطر فشار عصبی بالا و خستگی استعفا کرد. تدودور روزولت نگران بود. رویاش در شرف نابودی بود. میدید هر چی میگذره سرنوشت اونها هم داره بیشتر شبیه فرانسویها میشه.  یک سال بود که در پاناما بودن و تا همینجا ۷۸ میلوین دلار خرج کرده بودن اما پیشرفت اجرایی پروژه ناچیز بود. هنوز یکدرصد از خاکبرداری هم انجام نشده بود. با این نرخ پیشرفت کانال تا ۵۰ سال دیگه هم تموم نمیشد.

اوایل جولای سال ۱۹۰۵ یک کشتی  بخارامریکایی به سمت تنگه پاناما در حال حرکت بود. Jan van Hardeveld یک مهندس سی ساله امریکایی در اون کشتی بود. یان اهل وایومینگ ایالات متخده بود و  توی یه روزنامه در مورد یک پروزه بلندپروازانه دولت امریکا خونده بود. که دولت میخواد در نوار پاناما اقیانوس اطلس و ارام رو به هم وصل بکنه. یان ون هاردولد خبر رو خونده بود و گفته بود که من باید توی این پروژه باشم. یان اصالتا اهل هلند بود. درهلند به ئنیا اومده بود و به امریکا مهاجرت کرده بود. اون توی امریکا یه تکه کلام  داشت میگفت هر چیزی امکانپذیره. چیزی به اسم غیر ممکن نداریم. به نظرش ساخت کانال پاناما هم امکانپذیر بود.

وقیتکیه یان از کشتی پیاده شد بادی به سمت جایی که محل اسکان کارکنان بود میرفت. یه چمدون سنگین توی دستش بود و از سر وروش شر و شر عرق میریخت. یان میگه بادی در یک راه گل الود و لغزنده راه میرفتم. بهم گفته بودن که باید اون مسیر رو برم تا آخرش به مقصدم برسم. اما این مسیر اضلا  بهش نمیخورد که من رو به سرمنزل مقصود برسونه. مسیر گل آلودی که از داحل جنگل میگذشت. توی تاریکی محض باید از جنگل میگذشتم. سر و صدای پرنده ها و حیوانات واقعا ترسناک بود. قلبم از وحشت میزد اما میدیدم اگه بخوام برگردم هم باز باید از همین مسیرخوفناک عبور کنم. دل به دریا زدم و ادامه دادم. و به محل اسکان رسیدم. یان تنها نبود. گفتم صدها امریکایی دیکه  هم برای این پروژه از شهرهای مختلف امریکا به اونجا رفته بود.توشون مهندسین راه اهن بودن، کارگران معدن بودن، آدمهایی هم بودن که تازه از کالج فارغ التحصیل شده بودن.همه شون توی یه چیزی با هم مشترک بودن. همه شون میخواتسن بخشی از این کار بزرگ باشن.

وقتیکه Jan van Hardeveld وارد شد والاس داشت از پاناما میرفت. اینقدر چیزهایی که یان داشت در اونجا میدید دور از انتظارش بود که چند هفته اول رو به شدت پشیمون بود. همسر جوان و بچه های کوچکش رو در امریکا گذاشته بود و اومده بود پاناما. جایی که بارونش بند نمیومد، کارش سحت بود، غذاش بد بود.تب زرد هم که داشت غوغا میکرد. چند هفته بود که کفشهاش خشک نشده بود. همه اش بارون و خیسی. برای همسرش نامه نوشته بود که رز عزیزم فکر نکنم هیچ حایی از دنیا به اندازه اینجا بارون ببیاره. غذا افتضاحه. یه جوری غذا درست میکنن که هیچ ادم متمدنی نمیتونه یکی دو هفته اینجا دووم بیاره. هفته پیش مریض شدم، مبتلا به مالاریا شده بودمم. معده درد داشتم و حالم اصلا خوب نیود اما دووم اوردم و زنده موندم.

در جولای ۱۹۰۵ نفر جایگزین والاس وارد پاناما شد. John Frank Stevens که یک چهره شناحته شده در راه اهن ایالات متخده بود. اون موفق شده بود خط اهن رو از بین کوههای مرتفع و دره ها عبور بده، پل بسازه و ریل بکشه. و این ماموریت سحختی بود گه قبلا انجام داده بود. برای همین احساس میشد که اون بهترین گزینه برای مدیریت پروژه کاناله.  در اون زمان هیچ کسی به اندازه استیونز در دنیا خط راهن نکشیده بود. قهرمان بی بدلیل راه اهن بود. حالا ازش خواسته بودن که بیاد و بزرگترین پروژه تاریخ امریکا رو نجات بده. استیونز وارد پاناما شد و اوضاع رو بررسی کرد. هر طرف رو که نگاه میکرد ترس و وحشت و خرابی میدید. از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیافزود. استیونس اینقدری با تجربه بود که بلافاصله فهمید که همچین پروژه عظیمی رو نمیشه همینطوری هیاتی مدیریتش کرد. نمیشه فقط فشار اورد که حفاری جلو بره. فشار اورد که خط اهن بکشید. فقط فشار و زور چپون جواب نمیده. اون نیاز به بررسی داشت. نیاز داشت زمان مناسبی رو صرف کنه که اوضاع رو بفهمه و شرایط رو مهیا کنه. با اینکه میدونست روزولت و رسانه ها در واشینگتن چقدر روی این پروژه حساس هستند و واکنش نشون میدن اما دستور داد آقا خاکبرداری تا اطلاع ثانوی تعطیله. بعدش اولین دستوری که استیونز صادر کرد این بود که خط آهنی که در منطقه کشیده شده باید بازسازی بشه. خودش بزرگترین سازنده خط اهن امریکا بوددیگه. از اون طرف هم  فهمیده بود که مهمترین رکن این پروژه لجستیکه. حمل و نقله. شوخی نیست باید میلیونها تن خاک رو از سایت به بیرون منتقل کنن. یعین قطارهای باری باید مدام در حال انتقال خاک و سنگ به بیرون باشن. عین یک نوار نقاله عظیم که مدام حرکت کنه وخاک رو ببره بیرون. واضحه که همچین وضعیتی یک راه اهن قابل اعتماد میخواد. اگه خط آهن یه مشکلی براش پیش بیاد کل پروژه میخوابه. در حالیکه خط آهن موجود در سال ۱۸۵۰ ساحته شده یود. و حالا که سال ۱۹۰۵ بود ۵۵ سال از ساختش گذشته بود و زنگ زده و مستهلک بود.

ضما هم اینطور نبود که یه خط اهنی بکشن و بعد از همون فقط استفاده کمنن. نه همینطور که خامکبرداری حلو میرفت باید به موازتش هم خط اهن میکشیدن. خاک یک منطقه رو برمیداشتن دوباره در ناحیه بعدی که میخواستن خاکبرداری کنن نیاز بود خط اهن هم باشه که حاک رو جابحا کنه. و ساخت خط اهن کار راحت و سریعی نیست. ولی اونجا مهندسان امریکایی یک نوآوری بزرگ هم انجام دادن و اون یک جرثقیلی بود که خط آهنی که قبلا کار شده بود رو از زوی زمین بلند میکرد و میکشیدش به چند متر اونطرفتر. حاک اون منطقه رو خالی میکردن. بعد دو باره اون جرثقیله میومد و دوباره راه اهن رو بلند میکرد میبرد اونطرفتر میذاشت. اینطوری دیگه لازم نوبد یک خط آهن کاملا جدید درست بشه. بلکه خط موجود رو میکشیدن هل میدادن به جایی که میخواستن. برای تخلیه خاک هم از یک روش خلاقانه  خاص ستفاده کردن. جای اینکه قبلا کارگرها بصورت دستی با بیل خاک رو از واگنهای قطار خالی کنن الان دیگه یک کامیون مخصوص  میومد چنگکش رو مینداخت و در عرض ده دقیقه خاک و سنگی که در بیست واگن قطار بود رو خالی میکرد. مهندسهای پروژه دو تا از این مدل کامیونها درست کرده بودن که کاری که انجام میدادن معادل کار ۹۰۰ کارگر بود.

باز یه کار ارزشمند دیگه ای که استیونس و تیمش کردن برنامه ریزی حمل و نقل بود. اینکه کی قطارسر برسه. از کجا خاکبرداری  رو شروع کنن و در کجا بارگیری انجام بشه. و همه این جزییات مهم بودن. مثلا میخواستن نصف یک تپه رو بردارن. روی تپه ریل قطار گذاشته بودن. ماشینهای خاکبرداری هم بودن که خاک رو برمیداشتن. قطار خالی میومد میمومد در ارتفاع تپه که قرار میکرفت دیگه سرعت قطار خیلی کم میشد. همونجا سریع روی واگنهای قطار در حال حرکت خاک رو  میریختن و بعد دیگه قطار که سنگین شده بود با نیروی جاذبه سریع خودش به پایین میومد. همین کار باعث شد گلی در مصرف سوخت صرفه حجویی بشه و کار با سرعت بیشتری انجام بشه. اون زمانیکه استیونس کفت لازم دارم کار رو برسی کنم و آماده بشم نتیجه اش  همین کارهای عالی شد.

من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم آنکه آورد مرا باز برد تا وطنم.

با اومدن استیونس کار شتاب بیشتری گرفت اما هر چقدر که جلوتر میرفتن میفهمیدن که چقدر این کار بزرگه. کار مثل یک کوه یخه که ققط نوکش زده بود بیرون و فقط همونو میدیدن و همینطور که هی جلو میرن تازه میفهمن که نه مثل اینکه بیشترش رو نمیدیدن. بزرکترین چالش این پروژه حفر کانال در کوهستان Culebra بود. اونجا دیگه واقعا کار عحیبی رو باید انجام میدادن. گفتم طول گل کگانال ۸۰ کیلومتره. ۱۵ کیلومترش در این کوهستان بود . میزان حخاکبرداری در اونجا ۹۰ متر بود. ۹۰ متر سنگ و صخره رو باید میکندن. تا یک چاله ای درست بشه که بعدا مشتی از اونحا رد بشه.  دوباره میگم اینها باید این کار رو در ۱۵ کیلومتر انجام میدادن. استیونسی که در امریکا اون پیشینه رو داشت و از مناطق صعب العبور خط آهن کشیده بود برای دوستش نوشته بود که در کولبرا ما با مشکلترین مساله تاریخ بشر مواجه هستیم. برداشتن کوه.

در طرف دیگه کولبرا رود عظیم و خروشان Chagress بود. استیونس در ماههای پرباران تابستاون داشت میدید که اون رود عظیم چقدر میتونه ویرانگر باشه. طغیان کنه. تازه قرار بود که بهشی از کانال مسیر همین رودحونه باشه. استیونس و تیمش داشتن متوجه یک واقعیت کلیدی میشدن. اینکه اکه قرار باشه که اونها هم شبیه به فرانسویها کانالی بسازن که در تمام مسیر همسطح اب دریا باشه اونوقت تا زمانیکه این کانال اماده بشه کانال ار آب رودخونه پر میشه. و دیگه نمیشه هیچ کاری کرد. چون هدف این پروژه چی بود؟  قرار بود که از شهر کولون که چسبیده بود به اقیانوس اطلس کانالی درست کنن که کشتی بتونه واردش بشه، در طول کانال کشتی به راهش ادامه بده و در نهایت از اونطرف در پاناما سیتی کشتی از کانال خارج بشه و بره وارد اقیانوس ارام بشه. پس برنامه این بود که باید کانالی ساحت که در تمام مسیر همسطح اب دریا باشه. اما این مساله دو معنی داشت یکی اینکه باید کوهستان کولبرا رو بردارن، اونطور که گفتم یک ناحیه ۱۵ کیلومتری رو ۹۰ متر بکنن پایین که همسطح اب دریا بشه.  و در ضمن اگه این کار رو کنن با وجود رودحونه چاگرس نصف کانال میرفت زیر آب. آب رودحونه وارد کانال در حال ساخت میشد و آدمها و تمام تجیهزات و ماشین الان رو غرق میکرد. و پروژه متوقف میشد. استیونس دیگه مطمئن شده بود که طرحخ ساخت یک کانال که در تمام مسیرش همسطح آب اقیانوس باشه یعنی این پروژه محکوم به شکسته. یعنی دقیقا همون اتفاقی که برای فرانسیویها افتاد برای امریکاییها هم میافته. براش مسجل بود که عاقبت این پروژه شکسته. اینجاتنها چاره ای که دی این بود که از پاناما به امرکیا برگرده. بره به واشنیگتن دی سی و بره پیش تئودور روزولت در مورد پروژه صبت کنه. با اینکه اون ادم عملگرای بود کمه علاقه ای به سیاستمدارها نداشت. علاقه ای به مذاکره نداشت. جنسش جنس یه ادم عملگرا بود که راه حل پگیدا میکنه و احرا میکنه اما الان میدید که باید بره و مذاکره کنه. و چقدر هم مهمه که یک مدیر، یک رهبر همه اینها روبلد باشه. هم کارش رو بشناسه و هم مهارتهای نرم این مدلی داشته باشه. و استیونس نشون داد که این مهارت رو داره و تونست روزولت رو متقاعد کنه ساحت کانال همسطح با ارتفاع آقیانسو یعنی یک حماقت بزرگ. روزولتی که از ساا ۱۹۰۱ روی این پروژه داشت کار میکرد و یکی از مهمترین برنامه هاش بود متقاعد شد که مجبور به یک تغییر بزرگ  در طراحی کانال هستن. تغیر بزرگ چی بود؟ چطور میشد که کشتی وارد کانال بشه و بتونه از کوهها بگذره. این مساله ای بود که استیونس و مهندسان امریکایی باید پاسخش رو پیدا میکردن. و پاسخ رو در آستین داشتن. کلی در موردش تحقیق و بررسی کرده بودن. و وقتیکه استیونس روزولت رو متقاعد کرد که روش قبلی حواب نمیده همونجا کارت برنده رو رو کرد و روش خودش رو پیشنها داد.

تا اینجا دیدیم که چه روندی طی شد تا ساحت کانال پاناما شروع شد. اصلا چه نیازی به کانال بود. ¨چطور شد که فرانونسویها در پروژه شون شکست خوردن. فهمیدیم گرینه اول امریکاییها مشور نیکاراگوئه بود اما سرو کله بونو واریلای فرانسوی پیدا شدو منصرفشون کرد.  فهمیدیم کشور پاناما چطور تاسیس شد و دیدیم که بعدش امریکاییها پروژه کانال پاناما رو در دست گرفتن. در مورد مشکلات اجرایی پروژه هم صحبت کردم. که اینقدر مشکلات اجرایی زیاد بود که اولین مدیر پروژه کانال دو سال نشده ستعفا کرد و به امریکا برگشت. و بعد استیونز دومین  مدیر پروژه خیلی از مشکلات رو حل کرد اما متوجه شد که اینطوری کار تموم نمیشه و باید طراحی کانال رو تغییر بدن. به جای اینکه یه کانالی درست کنن که در تمام مسیر همسطح اب اقیانوس باشه از یک روش بالابر دریایی یا قفل کانال استفاده کنن. خب حالا تا اینجا رو داشته باشید  در اپیرود بعدی در مورد این روش توضیح میدم. و همینطور در مورد معصلات بی پایان این کار حرف میزنم و اینکه تیم امریکایی چطور تونست برای هر مشکلی یک راه حل هوشمندانه پیدا کنه. مثلا راجع به تب زرد که قبلا نزدیگ بیست هزار نفر قربانی کرفته بود امریکاییها چیکار کردن.  بقیه ماجرای شنیدنی ساحت کانال پاناما رو در اپیزود ۴۴ بشنوید.

من دیگه اپیزود ۴۳ رو تموم کنم. ممنون از اسپانسر این اپیزود پادکست کارگاه. ممنون از شما شنونده های خوب داکس.  ممنون که پادکست داکس رو حمایت میکنید. هر کسی به روض خودش. یکی به دوستاش معرفی میکنید. یکی در شبکه های اجتماعی راجع به داکس مینویسید. مرسی که در اپلیکیشنها کامنت میذارید و ابراز لطف میکنید و انرژی میدید. یا از لینک پی پل یا حامی باش اهدا میکنید. هیلی خیلی ممنونم از همه شما. میدونید که این پادکست یک کار فرهنگیه که من البته با اشتیاق و علاقه دنبال میکنم اما ساخت این پادکست هزینه های خودش رو هم داره و وقت زیادی از من میگیره. برای همین  اگه دوست دارید که در این کار فرهنگی مشارکت داشته باشید با آغوش باز استقبال میکنم. چه حمایت مالی و چه همکاری. یعنی اگه دوست دارید که عضوی از تیم پادکست داکس  بشید باعث خوشحالی میشه. کارپادکست  زیاده. نوشتن متن اپیزود ، ادیت صدا، گردوندن وبسایت ، کارهای گرافیکی، تولید مختوا برای شبکه های اجتماعی و خلاصه کلی کار هست که اکه دوست دارید میتونید از طریق وبسایت یا شبکه های احتماعی پادکست اعلام امادگی کنید و با همدیکه در مورد همکاری صحبت کنیم.. منتظر پیامتون هستم. دم شما گرم. تا اپیزود بعدی خداحافظ.

 

 

 

تازه‌ترین اپیزودها

جمهوری ایرلند

جهان در سال ۲۱۰۰

دیرپایی، راز بلوزونها

0 0 رای ها
امتیاز به اپیزود
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها